Tuesday, December 30, 2008

قتل عام پای اینترنت

اگه یه سرچی درباره سرعت اینترنت در ایران و جهان بزنین، خیلی زود متوجه می شین که اوضاع اینترنت و سرعتش در ایران، بدجوری تعطیله (که البته تا حالا همه فهمیدن) حتی کشورهای آفریقایی و همین کردستان عراق هم وضعشون خیلی بهتر از ماست. "خیلی" که میگم نه دو برابر و سه برابر که گاه دهها و صدها برابر ما توی کشورهای دیگه، سرعت اینترنت شونه.

پایین بودن سرعت هم یعنی تلف شدن وقت ملت پای کامپیوتر! یعنی اگه یه صفحه ای قاعدتا باید مثلا 5 ثانیه ای باز بشه ما مجبوریم دو دقیقه بشینیم پای دستگاه و چشم بدوزیم به اون پرچم مایکروسافت که کی استوپ می کنه و این ، یعنی تلف شدن عمر و وقتی که قدیما می گفتن طلاس.

اگه فرض کنیم که هر روز توی این مملکت، 10 میلیون نفر از اینترنت استفاده می کنن و هر کدوم از اونا به خاطر کندی اینترنت فقط یک ربع بیش از حد معمول وقت شون صرف می شه، با یه جمع و تفریق ساده متوجه می شیم که هر روز حدود 285 سال از زندگی مردم تلف می شه. مردمی که اکثرشون جوون و تحصیل کرده هستن و وقتشون از خیلی ها، بیشتر می ارزه.

حالا اگه این رقم رو تقسیم بر 70 -که متوسط عمر تو ایرانه- بکنیم، عدد 4 به دست می یاد. یعنی عمر کامل چهار نفر به خاطر وضع اینترنت در روز گرفته می شد و در سال این رقم می شه حدود 1500 نفر هم ناقابل!

این، معنای همون قتل عامی بود که در اول مطلب بهش اشاره کردم، خودتون تا آخرش رو بخونین... و دیگه این که زیاده عرضی نیست جز آرزوی توفیقات روز افزون برای وزیر ارتباطات که یکی ازجملات قصارشون اینکه که همین سرعت اینترنت برای مملکت ما کافیه

Saturday, December 20, 2008

یلدا


فلسفه یلدا

دقت در معنای یلدا و دلایل نامگذاری دو چله، به گونه‌ای فلسفه یلدا را نشان می‌دهد.
درباره فلسفه شب یلدا و جشن گرفتن آن توضیحات بسیاری نقل شده است. این که «ایرانیان عهد باستان تضاد طبيعت را خوب مى فهميدند؛ تضاد سرما و گرما، روشنى و تاريكى و نيكى و بدى.
اين گونه بود كه براى هر قطب سالارى برگزيدند و يكى را اهريمن و ديگرى را اورمزد ناميدند. در اين ميان، سرما، زاده اهريمن بود و بنابراین، در طولانى‌ترين شب از شب‌هاى سرد سال، گردهم تا صبح در كنار نور و روشنى بيدار مى‌نشستند تا از پليدى اهريمن در امان باشند. در قديم كه آتش، روشنى‌بخش خانه‌ها بود، همگى تا صبح در كنار آتش مى‌نشستند و از خاموش شدن آن جلوگيرى مى‌كردند؛ چرا كه معتقد بودند در خاموشى، ارواح زيانگر به خانه‌ها مى‌تازند.» به باور پيشينيان، در پايان اين شب دراز كه آن را اهريمني و نامبارك مي‌دانستند، عاقبت، تاريكي "شكست" مي‌خورد و روشنايي "پيروز" و خورشيد «زاده» مي‌شود و روزها رو به بلندي مي‌نهد.

این نقل از فلسفه شب نشینی، هر چند با جشن گرفتن آن سازگار نیست، می‌تواند بیانگر توجیهی از لزوم شب‌نشینی و شب‌زنده‌داری در شب یلدا برای عوام باشد؛ زیرا بدیهی است که ایرانیان، با تاریخ درخشان فرهنگ و تمدن که رویدادهای سماوی و نجومی را به دقیق‌ترین شکل ممکن محاسبه می‌کردند (از جمله همین تعیین دقیق آغاز و پایان فصول و تشخیص بلندترین و کوتاه ترین شب و روز سال در قرن‌ها پیش، بدون ابزارهای دقیق امروزی) نمی‌توانستند بر اساس این خرافات سنت‌گذار باشند.

توجیهی دیگر آن است که «در ايران باستان، نوروز آغاز روشنايي و نشانه‌اي از بزرگي‌ و كرامت آفريدگار و يلدا نشاني از تاريكي، سرما و اهريمن است و براي آنكه مردم استيلاي خود را بر اهريمن نشان دهند، يلدا را در جشن و سرور مي‌گذراندند» که این توجیه با جشن سازگار است.

به طور کلی نکات زیر را می‌توان به عنوان عوامل مؤثر بر اهمیت دادن و جشن گرفتن شب یلدا در ایرانیان باستان نام برد:

1- مهربانی: ايرانيان باستان، يلدا را شب تولد ميترا يا الهه مهر مي‌ناميدند و آن را پاس مي‌داشتند؛ از اين رو، در اين شب، هر كسي سعي مي‌كرد مهربان باشد و بر مهرباني ديگران ارج گذارد.

2- شادی: شاد زيستن و با نشاط بودن بخشي از فرهنگ زيستي ايرانيان باستان بود كه اين رويكرد برگرفته از روح زيبا، طبع سليم و ذوق سرشار آنان بود. از آنجا که شب يلدا طولاني‌ترين و تاريك‌ترين شب سال است و تاریکی مظهر اهریمن و پلیدی، ‌مي‌توانست به خاستگاهي براي غمبار بودن و ياس تبديل شود؛ اما ايرانيان با نگاه مثبت به این فرصت و شادي كردن در اين شب، آن را مقهور روح لطيف و زيبا پسند خود كرده‌اند و يلدا را به يكي از زيباترين شب‌هاي سال تبديل نموده‌اند.

3- اميد به زندگي: سختکوشی و امید به زندگی از ديرباز در فرهنگ ايراني جايگاهي ويژه داشت و لذا روح سرشار از نشاط ايرانيان، هميشه به دنبال آن بود كه از شرایط سخت زندگی به در آمده و به زندگی همراه با سلامت، تندرستی و شادي ادامه دهد و در شب يلدا که سياهي، تباهي و ناراستي مستولی است، امید به روشنایی، بهزیستن و راستی که به زودی خواهد آمد، طلیعه آغاز دوباره زندگی است.


جهانی شدن یلدا

همان گونه که اشاره شد، محاسبه دقیق روزهای سال و تعیین شب یلدا و جشن گرفتن آن برخاسته از نبوغ ایرانیان باستان و پیشرفت تمدن آنان بود.
این رونق فرهنگی و تمدنی که با عظمت سیاسی و جغرافیایی نیز همراه بود، از همان زمان از سوی دیگر ملل دنیا تقلید یا اقتباس می‌شد و به همین دلیل بسياري از سرزمين‌هاي كهن، در تقلید از جشن یلدا یا خرم روز ایرانیان، به شگون و ميمنت رهايي خورشيد از چنگ شب‌هاي اهريمني و زايش خورشيد، آغاز دي را شروع سال خود قرار داده‌اند که با توجه به گسترش عمیق این آیین در کشورهای مختلف مسیحی، اشاره به نحوه ورود آیین‌های یلدا، به امپراتوري روم و دين مسیحیت خواندني خواهد بود.

هر چند رومیان با امپراتوری ایران سرِ جنگ داشتند، مهرپرستي از مرزهاي ايران فراتر رفت و از طريق مانويان و نوافلاطونيان مشرق زمين، در قلمرو آنان گسترش یافت و حتی سزاران روم نیز به آن گرويدند.

«يوليانوس» يا «ژوليان» يكي از سزاران رومي با گرویدن به آیین مهر و پدر نامیدن خدا، این چنین نیایش می کرد: «اي پدر در آسمان نيايش مرا بشنو» و گروه گروه مردم خود را نیز به دين مهر دعوت مي‌كرد.

از پس این سزار، روميان سال‌هاي بسيار تولد مهر و شب چله را جشن مي‌گرفتند و آن را آغاز سال مي‌دانستند و آن را «ناتاليس انويكتوس»؛ يعني «روز تولد مهرِ شكست ناپذير» مي‌نامیدند و روز ۲۱ ‬دسامبر را به عنوان روز میلاد ميترا (خورشيد) جشن می‌گرفتند. گسترش این جشن‌ها در روم به اندازه‌ای بود که با رسمی شدن دین مسیحیت، كشيشان نتوانستند از برگزاری اين جشن‌ها جلوگيري كنند و در نتیجه، تغییر دین و شباهت‌هایی مانند زاده شدن مهر از دوشيزه باكره‌اي به نام آناهيتا در درون یک غار، باعث شد که روحانیان کلیسا، عيسي را جايگزين مهر و مريم را جايگزين آناهيتا کنند و یلدا را به میلاد حضرت مسیح نسبت و به جشن گرفتن آن شب، صورتی مسیحی دادند.

این جشن تا سده چهارم ميلادي همانند ایرانیان در شب اول دی برگزار می‌شد؛ اما بر اثر اشتباهي كه دانشمندان آنان در محاسبه كبيسه‌ها مرتکب شدند، روز ‪۲۵‬ دسامبر به جاي روز ۲۱ ‬دسامبر روز تولد حضرت عيسي مسيح (ع) دانسته شده و اين روز جشن گرفته شده و آغاز سال قرار گرفت.

سنايي شاعر بلند آوازه ايراني در اشاره به اين تقارن چنين سروده است:

به صاحب دولتي پيوند، اگر نامي همي جويي
كه از پيوند با عيسي، چنان معروف شد يلدا

به جز جشن شب یلدا، نمادهای ایرانی آن نیز به آيين و مراسم مسيحيان در كريسمس راه یافت؛ مثلاً به جای درخت سرو که در شب یلدای ایرانی با دو رشته نوار نقره‌اي و طلايي آراسته می‌شد، درخت كاج را (که به نظر، در آن سرزمین، بیشتر در دسترس یا مقدس‌تر بود) تزيين كرده و همچنان تزئين می‌کنند.

همچنین يلدا از نظر معني معادل كلمه نوئل از ريشه ناتاليس رومي به معني تولد است و نیز گفته می‌شود که لباس و کلاهی که در سال نو میلادی، افرادی به نام بابا نوئل استفاده می‌کنند نیز همان لباس و کلاه موبدان ایرانی است. درباره درخت کریسمس و ستاره بالاي آن هم از منابع رومي نقل شده که پيران و پاکان در اين شب با لباس نو به تپه‌اي رفته و در نیایشی رو به آسمان، از خداوند مي‌خواستند که آن «رهبر بزرگ» (ابرمرد) را براي رستگاري آدميان گسيل دارد و باور داشتند که نشانه زايش آن ناجي، ستاره‌اي است که بالاي کوهي به نام کوه فيروزي ـ با درختاني بسيار زيبا ـ پديدار خواهد شد که این باور ایرانیان، امروزه در تزیین کاج‌های کریسمس با ستاره به کار می‌رود.

Tuesday, December 16, 2008

زندگی سالم

بر اساس تحقیقاتی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفته یک زندگی سالم به چهار امر مهم بستگی دارد:



عدم استعمال دخانیات

پایین نگه داشتن وزن.

تغذیه‌ی مناسب.

ورزش


جالب است بدانید از بین ۱۵۳۰۰۰ نفر مورد بررسی قرار گرفته شده فقط ۳٪ همه‌ی چهار مورد بالا را رعایت می‌کردند.

اکثر مردم وقتی وارد زندگی بزرگسالی می‌شوند به دلیل مشغله های مختلف دچار عادت های بد و ناسالم می‌شوند. همه‌ی ما بار ها و بارها مقالاتی مثل همین را خوانده‌ایم و تصمیم گرفته‌ایم آنها را عملی کنیم ولی نکرده‌ایم.
ولی اگر هرگز شروع نکنیم مطمئن باشید ضرر بزرگی خواهیم کرد و بعد ها افسوس خواهیم خورد. چون زمان و سلامتی و جوانی دیگر هرگز باز نخواهند گشت.
آیا عاقلانه تر نیست با کمی غلبه بر احساس تنبلی چندین سال زندگی شادتر و سالم‌تری برای خود بسازیم؟



در زیر ۴۰ کار مفید برای سلامتی آورده شده که انجام دادن آنها حداکثر ده دقیقه طول خواهند کشید ، فکر می‌کنم برای شروع یک

زندگی سالم خوب باشد:

۱- مسواک بزنید.

۲- ۱۵ تا بشین پاشو بروید.

۳- صاف بنشینید.

۴- یک سیب بخورید.

۵- سرخط های مربوط به سلامتی روزنامه ها را بخوانید.

۶- بایستید و کمی به بدنتان کش و قوس بدهید.

۷- ۱۰ بار وزن را از طرفین روی یکی از پاهایتان بیاندازید.

۸- یک لیوان آب بنوشید.

۹- لبخند بزنید.

۱۰- یک نقل قول خوب و روحیه بخش برای دوستانتان ارسال کنید.

۱۱- یک نفس عمیق بکشید.

۱۲- ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شوید.

۱۳- کمربندتان را ببندید.

۱۴- دست هایتان را بشویید.

۱۵- به مادرتان تلفن کنید.

۱۶- یک دستور غذای خوب و سالم را به دوستانتان بدهید.

۱۷- خودکاری که نمی‌نویسد را دور بیاندازید.

۱۸- هنگام آگهی های بازرگانی تلویزیون ۱۰ تا شنا بروید.

۱۹- کمی فلفل به سالادتان اضافه کنید.

۲۰- کنترل تلویزیون را کمی دور بگذارید تا برای عوض کردن کانال بلند شوید.

۲۱- پنجره‌ای را باز کنید.

۲۲- نظری در یک وبلاگ بنویسید.

۲۳- فرزندانتان را بغل کنید.

۲۴- کمی کرم مرطوب کننده و ویتامینه به دستانتان بزنید.

۲۵- از کسی که لیاقتش را دارد تشکر کنید.

۲۶- لباس هایتان را برای فردا آماده کنید.

۲۷- یک بار به جای چای قهوه بنوشید.

۲۸- کلید هایتان را یک جای مشخص قرار دهید.

۲۹- نامه یا ایمیلی دوستانه برای یکی از دوستانتان بفرستید.

۳۰- به یک موسیقی آرامش بخش گوش دهید و ذهنتان را آزاد کنید.

۳۱- ۱۰ دقیقه استراحت کنید.

۳۲- میز کار و صفحه‌ی نمایشگرتان را تمیز کنید.

۳۳- پنج دقیقه Free Rice بازی کنید.

۳۴- یکی از دوستان خوبتان را برای یک شام سالم دعوت کنید.

۳۵- یک خوردنی برای فقیری تهیه کنید و به او بدهید.

۳۶- چشمانتان را ببندید و فکر کنید چه چیزهای خوبی در زندگی دارید.

۳۷- این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.

۳۸- دست و صورتتان را بشویید و ۳ دقیقه از پنجره به دوردست نگاه کنید. (برای چشم مفید است.)

۳۹- برای پرنده ها دانه بریزید.

۴۰- یکی از کار های بالا را همین حالا انجام دهید!

کار های بالا هر کدام به نحوی مفید هستند و باعث سلامتی جسمی ، اجتماعی ، روانی و… می‌شوند. انجام دادن هر کدام از آنها حداکثر ۱۰ دقیقه طول خواهد کشید. پس تنبلی را کنار بگذارید و همین الان چند تا را انتخاب کرده و انجام دهید مثلآ ابتدا لبخند بزنید سپس یک لیوان آب بنوشید سپس یک سیب را در حالی که از پنجره به بیرون نگاه می‌کنید بخورید.

Monday, December 15, 2008

مشكلات



هريك از مشكلات ما به منزله سنگي است كه مي توانيم از آن به عنوان پله اي براي بالا آمدن استفاده كنيم

روزي اسب كشاورزي داخل چاه افتاد . حيوان بيچاره ساعت ها به طور ترحم انگيزي ناله مي كرد.
بالاخره كشاورز فكري به ذهنش رسيد . او پيش خود فكر كرد كه اسب خيلي پير شده و چاه هم در هر صورت بايد پر شود . او همسايه ها را صدا زد و از آنها درخواست كمك كرد . آن ها با بيل در چاه سنگ و گل ريختند.
اسب ابتدا كمي ناله كرد ، اما پس از مدتي ساكت شد و اين سكوت او به شدت همه را متعجب كرد . آنها باز هم روي او گل ريختند . كشاورز نگاهي به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه اي ديد كه او را به شدت متحير كرد.
با هر تكه گل كه روي سر اسب ريخته مي شد اسب تكاني به خود مي داد ، گل را پا يين مي ريخت و يك قدم بالا مي آمد همين طور كه روي او گل مي ريختند ناگهان اسب به لبه چاه رسيد و بيرون آمد .

زندگي در حال ريختن گل و لاي برروي شماست . تنها راه رها يي اين است كه آنها را كنار بزنيد و يك قدم بالا بياييد. هريك از مشكلات ما به منزله سنگي است كه مي توانيم از آن به عنوان پله اي براي بالا آمدن استفاده كنيم با اين روش مي توانيم از درون عميقترين چاه ها بيرون بياييم

Wednesday, December 03, 2008

L o v e

sineam ayne ast
ba ghobari az gham

to be labkhandi az in ayne bezday ghobar

ashiyane tohiye daste mara

morghe dastane to por misazad

ah magzar ke morghane sepide dastat

daste por mehre mara sardo tohi bogzarad.....

Tuesday, December 02, 2008

حافظه فوق العاده

طبق مصاحبه انجام شده توسط محققان استرالیایی و انجام تست مربوط به حافظه بلند مدت و کوتاه مدت، از افرادی که امتیاز بالاتری داشتند، راجع به روش و سبک زندگی آنها پرسش شد



عمده ترین عادت های این افراد به قرار زیر بوده است

تماشای تلویزیون برای مدت کمتر از یک ساعت در روز
عدم مصرف نوشیدنی های الکلی
نوشیدن چای و قهوه
مطالعه روزنامه
خواندن داستان
خوردن ماهی
حل جدول



به وال‌استریت خوش آمدید

اگر در درک شرایط فعلی اقتصادی جهان مشکل دارید، ممکن است داستان زیر به
شما کمک کند

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام
کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم
که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان
کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن
تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار
پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط
روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و
کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ
کشتزارهای‌شان رفتند. این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد
میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد
ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از
طرف او میمون‌ها را بخرد. در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این
همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت
تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها
که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و
تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و
شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون

Wednesday, November 26, 2008

زندگي زيباست





در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند ، و گاهي اوقات پدران هم

در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد ، حتي اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد ، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته ، محروم مي كند

در 30 سالگي پي بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد

در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن ، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم ؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم

در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند

در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است

در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد

در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز ، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد

در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست ؛ بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است

در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است ، دچار آفت مي شود

در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است

در 85 سالگي دريافتم كه،همانا زندگي زيباست

Tuesday, November 25, 2008

Tuesday, November 18, 2008

A Short Reminder Story For You!


A man came home from work late, tired and irritated, to find his 5-year old son waiting for him at the door.

SON: 'Daddy, may I ask you a question?'

DAD: 'Yeah sure, what it is?' replied the man.

SON: 'Daddy, how much do you make an hour?'

DAD: 'That's none of your business. Why do you ask such a thing?' the man said angrily.

SON: 'I just want to know. Please tell me, how much do you make an hour?'

DAD: 'If you must know, I make $50 an hour.'

SON: 'Oh,' the little boy replied, with his head down.

SON: 'Daddy, may I please borrow $25?'

The father was furious, 'If the only reason you asked that is so you can borrow some money to buy a silly toy or some other nonsense, then you march yourself straight to your room and go to bed. Think about why you are being so selfish. I don't work hard everyday for such childish frivolities.'

The little boy quietly went to his room and shut the door.

The man sat down and started to get even angrier about the little boy's questions. How dare he ask such questions only to get some money?

After about an hour or so, the man had calmed down , and started to think:

Maybe there was something he really needed to buy with that $25.00 and he really didn't ask for money very often The man went to the door of the little boy's room and opened the door.

'Are you asleep, son?' He asked.

'No daddy, I'm awake,' replied the boy.

'I've been thinking, maybe I was too hard on you earlier' said the man. 'It's been a long day and I took out my aggravation on you. Here's the $25 you asked for.'

The little boy sat straight up, smiling. 'Oh, thank you daddy!' he yelled. Then, reaching under his pillow he pulled out some crumpled up bills.

The man saw that the boy already had money, started to get angry again.

The little boy slowly counted out his money, and then looked up at his father.

'Why do you want more money if you already have some?' the father grumbled.

'Because I didn't have enough, but now I do,' the little boy replied.

'Daddy, I have $50 now. Can I buy an hour of your time? Please come home early tomorrow. I would like to have dinner with you.'

The father was crushed. He put his arms around his little son, and he begged for his forgiveness.

It's just a short reminder to all of you working so hard in life. We should not let time slip through our fingers without having spent some time with those who really matter to us, those close to our hearts. Do remember to share that $50 worth of your time with someone you love.

If we die tomorrow, the company that we are working for could easily replace us in a matter of hours. But the family & friends we leave behind will feel the loss for the rest of their lives.




Sunday, November 16, 2008

خطر کنید و لذت ببرید

چاشنى زندگى دست زدن به كارهاى تازه و خلق تازه‏ها از جوهر خویشتن است .
رسیدن به هر هدفى همیشه مستلزم قبول خطر است . ممكن است کسی ‏بگوید: « نه، من ریسك نمى‏كنم ، من جانب احتیاط را رها نمى‏كنم‏» . اما چنین شخصی نمی داند تا احتیاط را كنار نگذارد به هدف نمى‏رسد . هدف همیشه در جاى خود بوده است و بر این سیاره قانونى حاكم است كه رسیدن به پاداش را به بهاى قبول خطر تضمین مى‏كند و جز این راه، راه دیگرى وجود ندارد


ما اغلب زندگى را با نگرشى مثبت‏به خطر كردن آغاز مى‏كنیم . در كودكى طاقت چشم پوشى از ماجرا جویى‏هاى تازه را نداریم به همین خاطر است كه مادرها همیشه فرزندان خردسال خود را بالاى نردبان و وسط بزرگ راه و سرپشت‏بام و در حال كشیدن دم اسب و . . . پیدا مى‏كنند . یك بچه شاد سالم مثل یك بزرگسال شاد سالم عاشق كنكاش و وسعت‏بخشیدن به خویشتن است . وقتى اولین قدم‏هاى بى‏ثبات خود را برمى‏داریم، وقتى تسلط بر هنر راه رفتن را آغاز مى‏كنیم، خود را به مخاطره مى‏اندازیم و به آن عشق مى‏ورزیم

تاس

اما جایى در فاصله میان دو سالگى و بیست و دو سالگى، بسیارى از ما به تغییر بارزى در این نگرش تن در مى‏دهیم و طرفدار پروپا قرص نظریه «سالم و امن زیستن‏» مى‏شویم . بعضی شب‏هاى خود را پاى تلویزیون به تماشاى حركات تهورآمیز و مسحور كننده سوپر قهرمانان كارتونى و كمدى‏هاى بزن و بكوب مى‏گذرانیم در حالى كه زندگى خود ما در گذر سال‏هاى پى‏درپى كسالت روبه زوال مى‏گذارد .

چاشنى زندگى دست زدن به كارهاى تازه و خلق تازه‏ها از جوهر خویشتن است . جست‏وجوى بیش از حد ، امنیت و بى‏خطرى نیروى حیات را خفه مى‏كند

برندگان بیش‏تر از بازندگان مى‏بازند اما آن قدر بازى مى‏كنند كه بر تعداد بردهایشان افزوده مى‏شود و ما همیشه آن‏ها را به خاطر پیروزى‏هایشان به یاد مى‏آوریم.

در واقع جهان پیوسته ما را تشویق به وسعت‏یافتن، صعود كردن و متمایز بودن مى‏كند . براى به دست آ وردن هر چیز باید خطرات آن را هم پذیرفت . براى آن كه راه رفتن را یاد بگیریم باید خطر زمین خوردن و صدمه دیدن را بپذیریم، براىثروتمند شدن باید خطر ورشكستگى را هم پذیرفت و كسانى بیش‏ترین پول‏ها را مى‏سازند كه بیش از دیگران قبول خطر مى‏كنند . براى آن كه شانس بردن یك مسابقه تنیس را داشته باشیم، باید با احتمال باختن آن هم مواجه شویم .

برندگان بیش‏تر از بازندگان ریسك مى‏كنند و به همین خاطر است كه بیش‏تر مى‏برند . در واقع برندگان بیش‏تر از بازندگان مى‏بازند اما آن قدر بازى مى‏كنند كه بر تعداد بردهایشان افزوده مى‏شود و ما همیشه آن‏ها را به خاطر پیروزى‏هایشان به یاد مى‏آوریم نه به خاطر شكست‏هایشان . ما ادیسون را به خاطر آن لامپ برقى كه درست عمل كرد به یاد مى‏آوریم نه به خاطر هزاران لامپ دیگرى كه به نتیجه نرسید

چاشنى زندگى دست زدن به كارهاى تازه و خلق تازه‏ها از جوهر خویشتن است

خلاصه كلام

ما حق انتخاب داریم، انتخاب میان زندگى واقعى یا زیستن نباتى . انتخاب شغل یك ریسك است، عبور از خیابان هم یك ریسك است، شروع یك كسب، آغاز یك رابطه و تشكیل خانواده هم ریسك است، حتى غذا خوردن در رستوران هم ریسك است و خلاصه این كه زندگى یك ریسك است، پس بیایید خطر كنیم و شاهد ثمرات آن باشیم


from: http://mohsenazizi.blogfa.com

هرکس به بازی خود مشغول است



هرکس به بازی خود مشغول است

افسوس که من مدت ها ست

جهان و مردمش را

به شوخی نگرفته ام

شعر از:بیژن جلالی

Monday, November 03, 2008

یادداشت

ميشل فوکو مي گفت: حقيقت کشف نمي شود که ساخته مي شود.
شايد حق با او باشد؛ نوامبر نه تلخ است و نه شيرين، نوامبر تلخ و شيرين را خودمان با دست هايمان مي سازيم





پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشتند که مهم ترین و آخرین آن ها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود، در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کنند و همه آنها توصیه می کنند که بهتر است که بطور مستقیم با دفتر پروفسور انيشتين تماس بگیرد بنابر این ایشان نامه ای همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند بعد از مدتی ایشان به این دانشگاه دعوت میشوند و وقت ملاقاتی با دستیار انيشتين برایشان مشخص میشود پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود که برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور انيشتين تعیین می شود که نظریه خود را بصورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند:

وقتی برای اولین بار با بزرگترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت انيشتين روبرو شدم ایشان را بی اندازه ساده، آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی! زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش، به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون اینکه پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست، نظریه خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ذرات برای ایشان توضیح دادم، بعد از اینکه نگاهی به برگه های محاسباتی من انداختند، گفتند که ما یکماه دیگر با هم ملاقات خواهیم کرد.

یکماه بعد وقتی دوباره به ملاقات انيشتين رفتم به من گفت : من به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارم می توانم به جرات بگویم نظریه شما در آینده ای نه چندان دور علم فیزیک را متحول خواهد کرد باورم نمی شد که چه شنیده ام، دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم، در ادامه اما توضیح دادند که البته نظریه شما هنوز متقارن نیست باید بیشتر روی آن کار کنید برای همین بهتر است به تحقیقات خود ادامه دهید من به دستیارم خواهم گفت همه امکانات لازم را در اختیار شما بگذارند، به این ترتیب با پیگیری دستیار و ارسال نامه ای با امضا انيشتين، بهترین آزمایشگاه نور آمریکا در دانشگاه شیکاگو، با امکانات لازم را در اختیار من قرار دادند و در خوابگاه دانشگاه نیز یک اتاق بسیار مجهز مانند اتاق یک هتل در اختیار من گذاشتند، اولین روزی که کارم را در آزمایشگاه شروع کردم و مشغول جابجایی وسایل شخصی بر روی میزم و کشوهای آن بودم، متوجه شدم یک دسته چک سفید که تمام برگه های آن امضا شده بود در داخل یکی از کشوها جا مانده است، بسرعت آن را نزد رئیس آزمایشگاه بردم و مسئله را توضیح دادم، رئیس آزمایشگاه گفت این دسته چک جا نمانده متعلق به شما است که تمام نیازمندیهای تحقیقاتی خود را بدون تشریفات اداری تهیه کنید این امکان برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم شده است، گفتم اما با این روش امکان سوء استفاده هم وجود دارد؟ او در پاسخ گفت درصد پیشرفت ما از این اعتماد در مقابل خطاهای احتمالی همکاران خیلی ناچیز است.

بعد از مدتها تحقیق بالاخره نظریه ام آماده شد و درخواست جلسه دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و بالاخره روز دفاع مشخص شد، با تشویق حاضرین در جلسه، وارد سالن شدم و با کمال شگفتی دیدم انيشتين در مقابل من ایستاد و ابراز احترام کرد و به دنبال او سایر اساتید و دانشمندان هم برخواستند، من که کاملا مضطرب شده و دست و پای خود را گم کرده بودم با اشاره ي پروفسور انيشتين و نشتستن در کنار ایشان کمی آرام تر شده، سپس به پای تخته رفتم شروع کردم به توضیح معادلات و محاسباتم و سعی کردم که با عجله نظراتم را بگویم که پروفسور انيشتين من را صدا کرده و گفتند که چرا اینهمه با عجله؟ گفتم نمی خواهم وقت شما و اساتید را بگیرم ولی ایشان با محبت گفتند خیر الان شما پروفسور حسابی هستید و من و دیگران الان دانشجویان شما هستیم و وقت ما کاملا در اختیار شماست.

آن جلسه دفاعیه برای من یکی از شیرین ترین و آموزنده ترین لحظات زندگیم بود من در نزد بزرگترین دانشمند فیزیک جهان یعنی آلبرت انيشتين از نظریه خودم دفاع می کردم و مردی با این برجستگی من را استاد خود خطاب کرد و من بزرگترین درس زندگیم را نیز آنجا آموختم که هر چه انسان وجود ارزشمندتری دارد همان اندازه متواضع، مودب و فروتن نیز هست. بعد از کسب درجه دکترا انيشتين به من اجازه داد که در کنار او در دانشگاه پرینستون به تدریس و تحقیقاتم ادامه دهم.

Saturday, November 01, 2008

برنامه‌نويس و مهندس


يک برنامه‌نويس و يک مهندس در يک مسافرت طولانى هوائى کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامه‌نويس رو به مهندس کرد و گفت: مايلى با همديگر بازى کنيم؟ مهندس که مي‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشيد. برنامه‌نويس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما يک سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد ۵ دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي‌کنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من ۵ دلار به شما مي‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ۵ دلار بدهيد ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با برنامه‌نويس بازى کند.

برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اينکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست که وقتى از تپه بالا مي‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائين مي‌آيد ۴ پا؟» برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزى کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخورى پيدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نويس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جيبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد ...

نامه‌اي براي تو



امروز صبح كه از خواب بيدار شدي،نگاهت مي‌كردم؛
و اميدوار بودم كه با من حرف بزني، حتي براي چند كلمه، نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي‌ات افتاد، از من تشكر كني.

اما متوجه شدم كه خيلي مشغولي، مشغول انتخاب لباسي كه مي‌خواستي بپوشي.
وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي‌دويدي تا حاضر شوي فكر مي‌كردم چند دقيقه‌اي وقت داري كه بايستي و به من بگويي: سلام؛ اما تو خيلي مشغول بودي.

يك بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يك ربع كاري نداشتي جزآنكه روي يك صندلي بنشيني.

بعد ديدمت كه از جا پريدي.خيال كردم مي‌خواهي با من صحبت كني؛
اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن كردي تا از آخرين شايعات با خبر شوي.
تمام روز با صبوري منتظر بودم. با اونهمه كارهاي مختلف گمان مي‌كنم كه اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني.

متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي‌كني، شايد چون خجالت مي‌كشيدي كه با من حرف بزني، سرت را به سوي من خم نكردي.

تو به خانه رفتي و به نظر مي‌رسيد كه هنوز خيلي كارها براي انجام دادن داري.
بعد از انجام دادن چند كار،تلويزيون را روشن كردي.نمي‌دانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟
در آن چيزهاي زيادي نشان مي‌دهند و تو هر روز مدت زيادي از روزت را جلوي آن مي‌گذراني؛ در حالي كه درباره هيچ چيز فكر نمي‌كني و فقط از برنامه‌هايش لذت مي‌بري...

باز هم صبورانه انتظارت را كشيدم و تو در حالي كه تلويزيون را نگاه ميكردي، شام خوردي؛ و باز هم با من صحبت نكردي. موقع خواب...،فكر مي‌كنم خيلي خسته بودي. بعد از آن كه به اعضاي خوانواده‌ات شب به خير گفتي ، به رختخواب رفتي و فوراً به خواب رفتي. اشكالي ندارد.

احتمالاً متوجه نشدي كه من هميشه در كنارت و براي كمك به تو آماده‌ام.
من صبورم، بيش از آنچه تو فكرش را مي‌كني.حتي دلم مي‌خواهد يادت بدهم كه تو چطور با ديگران صبورباشي.

من آنقدر دوستت دارم كه هر روز منتظرت هستم.
منتظر يك سر تكان دادن، دعا، فكر، يا گوشه‌اي از قلبت كه متشكر باشد.
خيلي سخت است كه يك مكالمه يك طرفه داشته باشي.خوب، من بازهم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو...

به اميد آنكه شايد امروز كمي هم به من وقت بدهي.
دوست و دوستدارت: خدا

نجات عشق



در جزيره اي زيبا تمام حواس آدميان، زندگي مي کردند: ثروت، شادي، غم، غرور، عشق و ...
روزي خبر رسيد که به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت. همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند. اما عشق مي خواست تا آخرين لحظه بماند، چون او عاشق جزيره بود.
وقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت، عشق از ثروت که با قايقي با شکوه جزيره را ترک مي کرد کمک خواست و به او گفت:" آيا مي توانم با تو همسفر شوم؟"
ثروت گفت: "نه، من مقدار زيادي طلا و نقره داخل قايقم هست و ديگر جايي براي تو وجود ندارد."
پس عشق از غرور که با يک کرجي زيبا راهي مکان امني بود، کمک خواست.
غرور گفت: "نه، نمي توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خيس و کثيف شده و قايق زيباي مرا کثيف خواهي کرد."
غم در نزديکي عشق بود. پس عشق به او گفت: " اجازه بده تا من با تو بيايم."
غم با صداي حزن آلود گفت: " آه، عشق، من خيلي ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم."
عشق اين بار سراغ شادي رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادي و هيجان بود که حتي صداي عشق را هم نشنيد. آب هر لحظه بالا و بالاتر مي آمد و عشق ديگر نااميد شده بود که ناگهان صدايي سالخورده گفت: "بيا عشق، من تو را خواهم برد."
عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتي فراموش کرد نام پيرمرد را بپرسد و سريع خود را داخل قايق انداخت و جزيره را ترک کرد. وقتي به خشکي رسيدند، پيرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسي که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد "علم" که مشغول حل مساله اي روي شن هاي ساحل بود، رفت و از او پرسيد: " آن پيرمرد که بود؟"
علم پاسخ داد: "زمان"
عشق با تعجب گفت: "زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟"
علم لبخندي خردمندانه زد و گفت: "زيرا تنها زمان است كه قادر به درک عظمت عشق است."

گذشت زمان بر آنها که منتظر می‌مانند بسیار کند، بر آنها که می‌هراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل می‌گیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی می‌گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق می‌وزند، زمان را هيچگاه آغاز و پایانی نیست چرا كه تنها زمان است كه مي تواند معناي واقعي عشق را متجلي سازد.

Tuesday, October 21, 2008

واژه هاي زشت و زيبا در زندگي




عاقلانه ترين کلمه "احتياط " است
حواست را جمع کن

دست و پا گير ترين کلمه "محدوديت" است
اجازه نده مانع پيشرفتت شود

سخت ترين کلمه "غير ممکن" است
اصلا وجود ندارد

مخرب ترين کلمه "شتابزدگی" است
مواظب پل های پشت سرت باش

تاريک ترين کلمه "نادانی" است
آن را با نور علم روشن کن

کشنده ترين کلمه "اضطراب" است
آن را ناديده بگير

صبور ترين کلمه "انتظار" است
هميشه منتظرش بمان

با ارزش ترين کلمه "بخشش" است
سعی خود را بکن

قشنگ ترين کلمه "خوشرويی" است
راز زيبايی در آن نهفته

سازنده ترين کلمه "گذشت" است
آن را تمرين کن

پرمعنی ترين کلمه "ما" است
آن را به کار ببر

عميق ترين کلمه "عشق" است
به آن ارج بده

بی رحم ترين کلمه "تنفر" است
با آن بازی نکن

خودخواهانه ترين کلمه "من" است
از آن حذر کن

نا پايدارترين کلمه "خشم" است
آن را در خود فرو بر

بازدارنده ترين کلمه "ترس" است
با آن مقابله کن

با نشاط ترين کلمه "کار" است
به آن بپرداز

پوچ ترين کلمه"طمع " است
آن را در خود بکش

سازنده ترين کلمه "صبر" است
برای داشتنش دعا کن

روشن ترين کلمه "اميد" است
هميشه به آينده اميدوار باش