Monday, March 16, 2009

اوج ناامیدی


روزی تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم.

شغلم را دوستانم را ، مذهبم را زندگی ام را !

به جنگلی رفتم تا

برای آخرين بار با خدا صحبت كنم.

به خدا گفتم : آيا ميتوانی دليلی برای ادامه زندگی برايم بياوری؟

و جواب او مرا شگفت زده كرد.

او گفت :آيا سرخس و بامبو را ميبينی؟

پاسخ دادم :بلی .

فرمود : هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم ،

به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .

به آنها نور و غذای كافی دادم.

دير زمانی نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا گرفت

اما از بامبو خبری نبود.

من از او قطع اميد نكردم.

در دومين سال سرخسها بيشتر رشد كردند

و زيبايی خيره كنندهای به زمين بخشيدند

اما همچنان از بامبوها خبری نبود.

من بامبوها را رها نكردم .

در سالهای سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند.

اما من باز از آنها قطع اميد نكردم .

در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمايان شد.

در مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود

اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت رسيد.

5 سال طول كشيده بود تا ريشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند.

ريشه هايی كه بامبو را قوی می ساختند

و آنچه را برای زندگی به آن نياز داشت را فراهم می كردند.

خداوند در ادامه فرمود:

آيا ميدانی در تمامی اين سالها كه تو درگير مبارزه با سختی ها و مشكلات بودی

در حقيقت ريشه هايت را مستحكم می ساختی .

من در تمامی اين مدت تو را رها نكردم همان گونه كه بامبو ها را رها نكردم...

هرگز خودت را با ديگران مقايسه نكن

و بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايی جنگل كمك می كنند.

زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد می كنی و قد می كشی!

از او پرسيدم : من چقدر قد ميكشم.

در پاسخ از من پرسيد : بامبو چقدر رشد ميكند؟

جواب دادم : هر چقدر كه بتواند.

گفت : تو نيز بايد رشد كنی و قد بكشی ، هر اندازه كه بتوانی.

به ياد داشته باش كه من هرگز تو را رها نخواهم كرد.

No comments: