Tuesday, May 27, 2008

چیزهای مهم



استاد مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه ی خالی بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند.

سپس استاد ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.

بعد دوباره استاد ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگر پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله"
استاد دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!همه دانشجویان خندیدند.

در حالی که صدای خنده فرو می نشست، استاد گفت: حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمادی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان ــ چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.

سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند. مسایل خیلی ساده".

استاد ادامه داد: اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنید، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنید، زمانی رو برای چک وب دوستان بگذارید. با دوستان و اطرافیان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونید.

همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشید.

اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند".

یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟

استاد لبخند زد و گفت: خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله است، همیشه در اون جایی برای صرف دو فنجان قهوه برای با یک دوست هست".

Sunday, May 25, 2008

Succeed 2



ايجاد تغيير و تحول مثبت در زندگي فردي و بالارفتن از نردبان موفقيت در زندگي آرزوي هركسي است. اما به سلامت طي كردن پله هاي اين نردبان مستلزم رعايت شرايط ذيل است:

(الف) روي هر پله نبايد بيش از حد معمول مكث كرد؛

(ب) پس از پيمودن پله اول، نوبت به پله دوم مي رسد؛

(ج) از نردباني كه پايه اش شكسته است نبايد استفاده كرد؛

(د) بايد ابتدا جاي پا را محكم كرد و سپس قدم بعدي را برداشت؛

(ه) پس از استفاده از نردبان نبايد آن راسرنگونش كرد.

و امــا نردبان موفقيت شش پله دارد (شكل 1) كه گذراندن هريك از آنها اگر به درستي و با كيفيت مطلوب صورت گرفته باشد و شرايط پيش گفته رعايت شده باشد به تدريج شما را به پيروزي و كاميابي نزديك تر مي كند:

پله اول - خودشناسي و خودباوري: در اينجا شما بايد به نداهاي دروني كه از اعماق وجودتان برمي خيزد توجه كنيد و آرزوهاي قلبي تان را دريابيد. سعي كنيد از طريق تفكر و تجزيه و تحليل خود، تواناييها واستعدادهايتان را كشف كنيد.

وقتي كه وارد جزيره ناشناخته وجود خويش مي شويد چيزهاي شگفت انگيزي را مشاهده خواهيد كرد. سپس خود را باور كنيد و به خود، تواناييها و قدرتمندي تان ايمان بياوريد. بگوييد: مي توانم لذت و احساس خوشايندي كه در هنگام گفتن مي توانم در شما پديد مي آيد با هيچ چيزي قابل مقايسه نيست. اگر شما اطميناني مطلق كه ناشي از ايمان قوي است در خود به وجود آوريد در آن صورت واقعاً به انجام هر كاري قادر خواهيد بود ولو اينكه ديگران به غيرممكن بودن آن ايمان داشته باشند پس به خودتان تكيه كنيد و همه چيز را از خودتان بخواهيد، تنها شما هستيد كه سرنوشت خود را معين مي كنيد. متاسفانه اكثر مردم اشتباهات و اهمال كاريهاي خود را در زندگي به گردن تقدير مي اندازند.

پله دوم - هدفگذاري :

وجود هدف براي تعيين جهت حركت ما در مسير زندگي ضروري است. وقتي هدفي روشن و چالش برانگيز در پيش داشته باشيم كه كمترين ترديدي درباره آن به خود راه ندهيم احساسي عالي به مـا دست مي دهد.پس براساس استعدادها، قابليتهــا و خواسته هاي واقعي خود اهداف بلندمدتي را برگزينيد.بهتـــر است اهداف چندجانبه اي را در زمينه هاي علمي و تحصيلي، جسماني و سلامتي، مذهبي، معنوي، شغلي و مالي و... انتخاب كنيد. از اين طريق تمام ابعاد وجودي خويش را گسترش مي دهيد. اين اهداف را به طور واضح و دقيق مشخص كرده و حتماً برروي كاغذ بنويسيد. زمان لازم براي رسيدن به آنها را تعيين كنيد و نيز توجه داشته باشيد كه اهداف بايد در باورتان بگنجد و شوروشوقي را در شما براي رسيدن به آنها ايجاد كند.اهداف خود را هميشه همراه خود داشته باشيد و هر روز آنها را مرور كنيد و از خود بپرسيد:

امروز چه كاري (هرچند كوچك) در راستاي اهداف خود انجام داده ام؟ و هر از گاهي به بررسي آنها بپردازيد شايد متوجه شويد كه اهدافتان خيلي كم بينانه و يا خيلي بلندپروازانه و غيرواقعي است در اين صورت به تعديل آنها پرداخته و حالت متعادلي را به وجود آوريد.

پله سوم - برنامه ريزي :

برنامه عبارت است از: تعيين اهداف جزئي و كوتاه مدتي - كه در راستاي اهداف بلندمدت قراردارند - و راه رسيدن به آنها.و برنامه ريزي تلاشي ذهني است كه قبل از تلاش فيزيكي يا اقدام به انجام كار صورت گرفته و راه تحقق اين اهداف تفكيك شده را معين مي كند.

براي طراحي برنامه اي كارآ و اثربخش بايد از تمام واقعيتهاي مربوط موجود اطلاع حاصل كرده و با ديدي همه سونگركه فرصتها و محدوديتهاي محيطي (بيروني) و قوتها و ضعفهاي فردي (دروني) را مدنظر قرار مي دهد برنامه اي مناسب و انعطاف پذير در جهت نيل به اهداف تدوين كرد.

در يك برنامه خوب فعاليتي كه بايد انجام شود، روش انجام، زمان و مكان، منابع لازم و... قيد مي شود.

پله چهارم - عمل و تلاش آگاهانه:

همه انسانهاي مــوفق اهل عمل و تلاش اند. كساني كــــه همواره در مورد اهدافشان سخن سرايي مي كنند و هرگز دست به عمل نمي زنند موفقيتي نخواهند داشت. موفقيت هيچ ارتباطي به شانس ندارد. هرچه بيشتر تلاش كنيم و از خود فعاليت و حركت نشان دهيم به همان اندازه به مــــوفقيت نزديكتر مي شويم.

از آنجا كه عمر علاوه بر طول، عرض و عمق هم دارد. هرچه شديدتر و بهتر كار كنيد بيشتر زندگي مي كنيد، چرا كه به عرض زندگيتان مي افزاييد و در نتيجه شاداب تر، سرزنده تر و راضي تر خواهيد بود. لذا شما بايد حركت كنيد. حركت باعث رشد و باروري اعتماد به نفس مي شود. مستقيماً وارد عمل شويد و دست به اقدام بزنيد زيرا كه اقدام ترس را از بين مي برد.

بگوييد: بايد همين الان شروع كنم و شروع كنيد صبر نكنيد تا اوضاع مساعد شود، زيرا هيچ وقت نمي شود. انتظار براي فراهم آمدن شرايط مطلوب انتظاري است كه تا ابد به درازا مي كشد.

در عين حال، بايد توجه داشته باشيد كه تلاشهايتان آگاهانه، حساب شده و منظم باشد و كارها را از روي فكر و ذكاوت انجام دهيد. هميشه به دنبال بهترين راه ممكن باشيد. هميشه راه بهتري براي انجام كارها وجود دارد.

پله پنجم - پشتكار و استقامت، صبر و انعطاف پذيري:

الف - پشتكـــار : وقتي كـــه وارد صحنه مي شويد و دست به عمل مي زنيد قسمت عمده اي از كار را به انجام رسانيده ايد اما براي تحقق هدف و كسب نتيجه بايد حتماً پشتكار به خرج دهيد و پيگير باشيد. پيگيري كارها مغز را فعال و اميد به موفقيـت را در شـخص بارور مي سازد.

اگر در كارها جديت نداشته بــــــاشيم بي استعدادترين افراد مصمم و بااراده نيز از ما پيشي خواهند گرفت چرا كه فقدان استعداد، با مقاومت، سختكوشي ، نظم ، دقت و صبر وشكيبايي قابل جبران است.پس عزمي آهنين و راسخ پيشه كنيد. هرگز از تلاش و كوشش خسته نشويد، آخرين كليد باقيمانده شايد بازگشاينده قفل در باشد.

ب - صبر : صبر داشته باشيد، نگذاريد مشكلات و موانع شما را نااميد كند. از مشكلات درس بگيريد و از هر خطايــي تجربه اي كسب كنيد.

ج - انعطاف پذيري: در زمينه راههاي رسيدن به هدف تعصب نشان ندهيد و به يك راه معين نچسبيد. به دنبال هدف نهايي باشيد اما در عقايد خود خشك نباشيد و قابليت انعطاف داشته باشيد. با دوباره سنجي برنامه هايتان دست به ابتكارات و ابــداعات جديد بزنيد و راه حلهاي آسانتر و عملي تر را جستجو كنيد. وقتي كه صبر و استقامت و انعطاف پذيري از خود نشان داديد كاميابي شما را در برمي گيرد و طعم پيروزي را مي چشيد.

پله ششم . نتيجه گيري:

درصورتي كه پله هاي قبلي به خوبي پشت سر گذاشته شود نتيجه دلخواه خود بخود به دست مي آيد حتي اگر نتيجه موجود دلخواه و مطلوب شما نباشد جاي هيچگونه ناراحتي و تاسف نيست. اصولاً هر وضعيتي مانند سكه يك روي خوب و يك روي بد دارد، آن روي خــوب را پيدا كنيد و جنبه هاي مثبت را ببينيد. شكست ظاهري پلي است به سوي پيروزي حقيقي.از خود دو سوال بپرسيد: 1 - اشكال كار كجا بود؟ 2 - راههاي جديد كدامند؟ و مجدداً و خلاقانه تر اقدام كنيد

بعضى از آدم‌ها جلد زرکوب، بعضى جلد ضخيم و بعضى جلد نازک و بعضى‌ها اصلا جلد ندارند.

بعضى از آدم‌ها ترجمه شده‌اند و بعضى‌ها تفسير مى‌شوند.

بعضى از آدم‌ها با کاغذ کاهى و نامرغوب چاپ مى‌شوند و بعضى با کاغذ خارجى.

بعضى از آدم‌ها تجديد چاپ مى‌شوند و بعضى‌ها فقط يک بار چاپ مى‌شوند و بعضى از آدم‌ها فتوکپى آدم‌هاى ديگرند.

بعضى از آدم‌ها داراى صفحات سياه و سفيدند و بعضى از آدم‌ها صفحات رنگى و جذاب دارند.

بعضى از آدم‌ها تيتر و فهرست دارند و روى پيشانى بعضى از آدم‌ها نوشته‌اند: حق هرگونه کپى‌بردارى و استفاده بدون اجازه ممنوع و محفوظ است.

بعضى از آدم‌ها قيمت روى جلد دارند بعضى‌ها با چند درصد تخفيف به فروش مى‌رسند و بعضى از آدم‌ها بعد از فروش پس گرفته نمى‌شوند.

بعضى از آدم‌ها را بايد جلد گرفت بعضى‌ها را مى‌شود توى جيب گذاشت و بعضى‌ها را توى کيف و بعضى‌ها را روى قفسه قرار داد.

بعضى از آدم‌ها نمايشنامه‌اند و در چند پرده نوشته و اجرا مى‌شوند و بعضى‌ها فقط جدول و سرگرمى‌اند و بعضى‌ها معلومات عمومى.

بعضى از آدم‌ها خط‌خوردگى و خط‌زدگى دارند و بعضى‌ها غلط چاپى و بعضى‌ها غلط املايى فراوانى دارند.

از روى بعضى از آدم‌ها بايد مشق و از روى بعضى از آن‌ها بايد جريمه نوشت.

بعضى از آدم‌ها در کلاس‌ها تدريس مى‌شوند و بعضى‌ها ممنوع بوده و مخفيانه دست به دست مى‌شوند.

بعضى از آدم‌ها را بايد چندين بار خواند تا معنى آن‌ها را فهميد و بعضى‌ها نخوانده قابل فهم هستند.

بعضى از آدم‌ها را بايد نخوانده دور انداخت و بعضى‌ها را هميشه بايد با خود همراه نمود.

بعضى از آدم‌ها تفرقه‌انداز هستند و بعضى‌ها بانى وحدت و همبستگى.

بعضى از آدم‌ها به نام ديگران چاپ مى‌شوند و بعضى‌ها قبل از چاپ به فروش مى‌رسند.

بعضى از آدم‌ها در قفسه خاک مى‌خورند و بعضى‌ها در انبار بايگانى شده‌اند.

بعضى از آدم‌ها تاريخى‌اند و از گذشته صحبت مى‌کنند و بعضى‌ها آينده نگرند و به آينده مى‌پردازند.

بعضى از آدم‌ها لطيفه‌اند و بعضى‌ها بى‌روح‌اند و خسته‌کننده.

بعضى از آدم‌ها سياسى‌اند و در هر نوبت چاپ، رنگى ديگر به خود مى‌گيرند.

بعضى آدم‌ها منبع و ماخذ ندارند و بعضى‌ها منبع و مرجع ديگرانند.

بعضى از آدم‌ها شيرازه ندارند و زود از هم مى‌پاشند و بعضى‌ها شيرازه‌شان ميخ دارد و قبل از ميخ کهنه و پاره مى‌شوند.

بعضى از آدم‌ها با محتوا هستند و بعضى‌ها بى‌محتوا و پوچ‌اند و فقط براى امرار معاش.

بعضى از آدم‌ها ماندگارند و بعضى‌ها در چاپخانه مى‌مانند و بازيافت مى‌شوند.

بعضى آدم‌ها هويت ندارند و بى‌نام و نشان‌اند و بعضى‌ها چندين نويسنده دارند.

بعضى از آدم‌ها در کتابخانه نگهدارى مى‌شوند و بعضى‌ها در پياده‌رو خيابان به فروش مى‌رسند.

بعضى آدم ها را کادو مى‌گيرند و هديه مى‌دهند.

بعضى آدم‌ها را به مفت هم نمى‌خرند و بعضى‌ها از موزه‌ها به سرقت مى‌روند.

بعضى از آدم‌ها بدون مجوز چاپ مى‌شوند و بعضى‌ها نياز به مجوز ندارند و بعضى‌ها تا ابد مجوز چاپ نمى‌توانند اخذ کنند.

بعضى از آدم‌ها خاطره‌اند و بعضى‌ها يادداشت شخصى.

بعضى آدم‌ها در مدح ديگران نوشته مى‌شوند و بعضى‌ها در بدگويى ديگران.

بعضى از آدم‌ها افسانه‌اند و بعضى‌ها رمان و بعضى‌ها داستان.

بعضى آدم‌ها مذهبى‌اند و بعضى‌ها لامذهب و خيلى‌ها در اين ميان.

بعضى از آدم‌ها احساسات ديگران را جريحه‌دار مى‌کنند و بعضى‌ها به ديگران احترام مى‌گذارند.

بعضى از آدم‌ها به ديگران توهين مى‌کنند و بعضى‌ها توهين را به جان مى‌خرند.

بعضى از آدم‌ها به زور بر ديگران تحميل مى‌شوند و بعضى‌ها خود به ميان ديگران مى‌روند.

بعضى از آدم‌ها چند جلدى و قطورند و بعضى‌ها تک جلدى و لاغر.

بعضى از آدم‌ها از جنگ مى‌گويند و بعضى از صلح و صفا.

بعضى از آدم‌ها از شادى سخن مى‌گويند و بعضى‌ها از غم.

و......................

راستی من و شما ا ز کدام دسته ایم ؟

Self Confidence

هر روز حداقل 10 دقيقه در يک مکان کاملا ساکت و بى‌سر و صدا بنشينيد.

هر روز صبح که از خواب بلند مى‌شويد، جمله زير را تکميل کنيد: «هدف امروز من .............. است.»

با اين سه «الف» زندگى کنيد: انرژى، اشتياق، احساس يگانگى

نسبت به سال قبل کتاب‌هاى بيشترى بخوانيد و بازى‌هاى بيشترى بکنيد.

سعى کنيد هر روز بر روى لب حداقل سه نفر لبخند بياوريد.

ريخت و پاش و آشفتگى را از خانه، ماشين و ميز کارتان دور سازيد.

انرژى خود را صرف شايعات، موضوعات گذشته، افکار منفى يا چيزهايى که از کنترل شما خارج است نکنيد. در عوض، انرژى خود را مصروف جنبه‌هاى مثبت «زمان حاضر» سازيد.

بدانيد که زندگى مانند مدرسه است و شما براى يادگيرى به اينجا آمده‌ايد. مسائل، جزئى از برنامه درسى است که ظاهر مى‌شوند و از بين مى‌روند، درست مثل مسائل کلاس رياضى، اما درس‌هايى که از آن‌ها ياد مى‌گيريد براى هميشه پا برجا مى‌ماند.

خودتان را زياد جدّى نگيريد. هيچکس ديگر هم اين کار را نمى‌کند.

لزومى ندارد که در هر بحثى برنده شويد، اختلاف نظرها را بپذيريد.

با گذشته خود صلح کنيد تا «حال»تان خراب نشود.

زندگى خودتان را با ديگران مقايسه نکنيد.

هيچکس مسوول شادى و رضايت شما نيست به‌جز خودتان.

همه را به خاطر همه چيز ببخشيد.

آنچه ديگران درباره شما فکر مى‌کنند به شما مربوط نيست.

هر وضعيتى، چه خوب و چه بد، تغيير خواهد کرد.

به هنگام بيمارى، کارتان از شما مراقبت نمى‌کند، دوستانتان از شما مراقبت مى‌کنند. تماس خود را با آن‌ها حفظ کنيد.

بهترين اتفاق براى شما هنوز روى نداده است.

هر شب قبل از رفتن به رختخواب، جمله زير را تکميل کنيد. «من امروز به خاطر ............ خوشحال و سپاسگزارم.»

Friday, May 23, 2008

جئنا لنبقی


جمله معروفی که عراقی ها روی دیوارهای خرمشهر نوشته بودند، به یاد دارید: "جئنا لنبقی" یعنی آمده ایم که بمانیم. شاید خیلی ها تفسیرهای گوناگونی از این جمله داشته باشند؛ شاید خیلی ها هم تا امروز که این کلمه ها را می خوانند، ندانند عراقی ها چنین جمله جسورانه ای را روی دیوارهای خرمشهر نوشته بودند. اما هرچه هست، این جمله یک سند تاریخی است و پاسخی که به این جمله داده شد، بسیار تاریخی تر و با اراده تر از آنی بود که نوشته شده بود.

وقتی نیروهای ایرانی وارد خرمشهر می شوند، یک فرمانده جوان خرمشهری به نام بهروز مرادی، با دیدن این دیوار نوشته فوراً دستور می دهد، برای حفظ این جمله یک پست نگهبانی بگذارند. او نگران بود که مبادا در آن گیر و دار و هیجان ناشی از آزادی خرمشهر کسانی بیایند و بدون اینکه به ارزش سندی تاریخی این جمله آگاهی داشته باشند، شعارهای دیگری روی آن بنویسند و این سند را از بین ببرند. بهروز مرادی در آن شرایط حساس و دشوار ارزش این دیوار نوشته را می دانست و دوست داشت در آینده با سند و مدرک درباره جنگ حرف بزند ودیگران را با ارائه این اسناد از آنچه در میدان جنگ گذشته است، آگاه کند. با تدبیر او این دیوار نوشته ماند و عکس های زیادی از آن در آرشیو عکاسان جنگ باقی مانده است. هر روز که می گذرد ارزش این سند بیشتر روشن خواهد شد.


هوشمندی این معلم خرمشهری در حفظ این جمله خلاصه نمی شود. او چند روز پس از آزادی خرمشهر، تابلویی در آستانه ورودی خرمشهر نصب می کند و روی آن می نویسد: خرمشهر، جمعیت 36 میلیون نفر.


او با نوشتن این جمله تعریف دیگری در برابر شعار عراقی ها قرار می دهد. شاید اگر جمله بهروز مرادی را سرآغاز دیگری برای ادبیات پایداری امان قلمداد کنیم، بیراه نرفته ایم. او با این زبان به دنیا و حتی به خودمان فهماند که این جنگ، جنگ تفکری است است علیه آرمان های مردم ایران و حساب تفکر و اندیشه از شعار و هیاهو جداست. او می گوید آزادی خرمشهر بیش از آنکه آزادی یک بندر باشد، نمایشی زیبا از وحدت ملی یک ملت است؛ وحدتی که می تواند به همه مشکلات این مردم غلبه کند و راه های یک زندگی شریف و سربلند را پیش پایشان بگستراند.


در دوران هشت ساله ما از این گونه ظرافت های ادبی و شیوه های خلاقانه کم نیست. وحدت ملی یک نیاز دائمی و قطعی هر جامعه ای است که در شرایط دشوار و روزهای بحرانی ضرورت آن بیشتر احساس می شود. در دوران جنگ یک بسیج جهانی برای از پای درآوردن مردم ایران صورت گرفت که شاید این همه سرمایه گذاری برای نابودی یک ملت سابقه نداشته است.


دریای امکاناتی که برای بعثی های عراق فراهم شد، برای اضمحلال منطقه ای مانند خاورمیانه کافی بود. گرچه ما برای استقلال خود و روی آوردن به آزادی حقیقی هزینه های سنگینی پرداختیم که جز در سایه وحدت ملی امکان به دست آمدن آن وجود نداشت.


حرف ما این است:


امروز وقتی بیشتر دهان های سیاسی باز می شود، بیش از آنکه بخواهد چتر وحدت ملی را گسترده تر کند، به کوچک شدن آن کمک می کند. اما رزمنده جوانی مانند بهروز مرادی بیست سال پیش تعریف ادیبانه ای از وحدت ملی می دهد که شاید لازم باشد بسیاری از صاحبان این دهان های کوچک برای درک آن تعریف، روزی چند صفحه مشق کنند.


منبع: دوهفته نامه کمان

Tuesday, May 20, 2008

فقط خودت باش



شايد دراين دوره و زمانه، اين عبارت، شعاري‌ترين عبارتي باشد كه مي‌توان عنوان كرد.

با اين همه فشارها، سيخك‌ها و سيخونك‌ها، سليقه‌هاي گوناگون كه گاه خيلي فراتر از جايگاه شان عمل مي‌كنند؛ و نقاب‌هايي كه براي خود مي‌سازيم به اجبار يا از سرتملق و... آيا مي‌تواند"خودي" هم وجود داشته باشد؟

راستش، اين سوژه وقتي به ذهنم آمد كه مطلبي در مورد زندگي و مرگ مرشد هندي يوگا "ماهاريشي يوگي" مي‌خواندم. او همواره در جواب اين سئوال كه با اين همه تضادهاي زندگي چه مي‌كند، مي‌گفت: فقط خودت باش.

اما به طور دقيق‌تر منظور او از اين عبارت چه بود؟ آيا داشتن وجودي با جنبه‌هاي مختلف شخصيتي كه گاه اين جنبه‌ها متضاد به نظرمي‌رسند، طبيعي است؟ واقعيت اين است كه نوع دوست و با محبت بودن يا بد طينت و منفعت‌جو بودن، بي‌باكي و ترس، بدبيني و خوش‌بيني و موارد شبيه آن، همه ويژگي‌هاي خفته دردرون ما هستند كه بنا به دلايلي خودمان به آنها اجازه نمود و ظهورمي‌دهيم.

بسياري از ما از هردو بخش تاريك و روشن وجودمان هراس داريم و مي‌ترسيم به درون خود بنگريم. اين ترس باعث شده، خود واقعي‌مان را فراموش كنيم و ندانيم دراصل چه كسي هستيم و چه مي‌خواهيم؟

برخي ازما دوست داريم دقيقا يكي ازهمان نقاب‌هايي را داشته باشيم كه شايد براي گذران زندگي و امرارمعاش آسان‌ترو بهترساخته‌ايم. مصداق اين برخي‌ها را بايد زياد ببينيم. مجسم كنيد كارمندي راكه وقتي دربرابرمديرش قرارمي‌گيرد، به شدت كرنش مي‌كند. اين همان زماني‌است كه درواقع وجودش را آن گونه كه مي‌خواهد نمود مي‌بخشد.

به عبارتي، او حقيرانه با تكيه برناتواني‌هايش، معبري براي حفظ منافعش مي‌جويد. درحالي كه مي‌توانست با قدرت توانايي‌هايش، درحستجوي راه و امكاناتي براي رشد آنها و حفظ منافع جمع باشد؛ كه دراين چارچوب منافع خودش نيز لحاظ مي‌شد.

"دبي‌فورد" مي‌گويد براي بيرون آوردن روشنايي بايد به درون تاريكي رفت، تاريكي‌ها را خوب ديد، فهميد و شناسايي كرد... به واقع چگونه مي‌توان بدون شناخت بد، خوب را تشخيص داد يا بدون احساس ترس، شجاعت را شناخت. و يا بدون آشنايي با نفرت، عشق را حس كرد.

عشق، اين واژه‌ مرموزي كه هفت خط به نظرمي‌رسد اما سرشار از احساس قوي انساني است، چگونه به دست مي‌آيد؟ آيا درمسيرپرپيچ و خم خود با تنفر، خشم، حسادت و پنهانكاري و مواردي از اين دست روبرو نمي‌شود؛ آيا به عباتي حاصل كشاكش تمامي اين احساس‌ها نيست؟ حتي احساس‌هايي كه پنهان مي‌كنيم و يا از آنها مي‌ترسيم؟

بنابراين، چه خوب است واقعيت‌ها را بشناسيم و به جاي سركوب و نفي زشتي‌ها و كاستي‌هاي خودمان، آنها را بپذيريم و بعد، خود را ببخشيم؛ تا بتوانيم ديگران را نيز با همان ويژگي‌هاي خودشان بپذيريم و ببخشيم.

اين نگرش به ما كمك مي‌كند نه تنها از قضاوت نسبت به خودمان پرهيز كنيم بلكه درمورد ديگران نيز پيش‌داوري روا نداريم و به اين گونه بتوانيم دروازه هاي دل خود را بگشاييم و نسبت به همنوعان خود سرشاراز حس مهرو همدلي باشيم. چراكه تنها خودمان هستيم بدون هيچ نقاب و برچسبي؛ بيدار، هوشيار، مصمم و استوار.

Monday, May 19, 2008

آنچه در مغزتان مي‌گذرد، جهانتان را مي‌آفريند


انيشتين مي‌گفت: " آنچه در مغزتان مي‌گذرد، جهانتان را مي‌آفريند." استفان کاوي (از سرشناس‌ترين چهره‌هاي علم موفقيت) احتمالا با الهام از همين حرف انيشتين است که مي‌گويد: "اگر مي‌خواهيد در زندگي و روابط شخصي‌تان تغييرات جزيي به وجود آوريد به گرايش‌ها و رفتارتان توجه کنيد؛ اما اگر دلتان مي‌خواهد قدم‌هاي کوانتومي برداريد و تغييرات اساسي در زندگي‌تان ايجاد کنيد بايد نگرش‌ها و برداشت‌هايتان را عوض کنيد."

صبح يک روز تعطيل سوار اتوبوس شدم. تقريبا يک سوم اتوبوس پر شده بود. بيشتر مردم آرام نشسته بودند يا سرشان به چيزي گرم بود و در مجموع فضايي سرشار از آرامش و سکوتي دلپذير برقرار بود تا اينکه مرد ميان سالي با بچه‌هايش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضاي اتوبوس تغيير کرد. بچه‌هايش داد و بيداد راه انداختند و مدام به طرف همديگر چيز پرتاب مي‌کردند. يکي از بچه‌ها با صداي بلند گريه مي‌کرد و يکي ديگر روزنامه را از دست اين و آن مي‌کشيد و خلاصه اعصاب همه مان توي اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقيقا در صندلي جلويي من نشسته بود، اصلا به روي خودش نمي‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبريز شد و زبان به اعتراض باز کردم که: آقاي محترم! بچه‌هايتان واقعا دارند همه را آزار مي‌دهند. شما نمي‌خواهيد جلويشان را بگيريد؟

مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقي دارد مي‌افتد کمي خودش را روي صندلي جابه‌جا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعا متاسفم. راستش ما داريم از بيمارستاني برمي‌گرديم که همسرم، مادر همين بچه‌ها نيم ساعت پيش در آن جا مرده است. من واقعا گيجم و نمي‌دانم بايد به اين بچه‌ها چه بگويم. نمي‌دانم که خودم بايد چه کار کنم و ... و بغضش ترکيد و اشکش سرازير شد."

استفان کاوي بلافاصله پس از نقل اين خاطره مي پرسد: صادقانه بگوييد آيا اکنون اين وضعيت را به طور متفاوتي نمي‌بينيد؟ چرا اين طور است؟ آيا دليلي به جز اين دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟

و خودش ادامه مي‌دهد که: راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعا مرا ببخشيد. نمي‌دانستم. آيا کمکي از دست من ساخته است؟ و....

اگرچه تا همين چند لحظه پيش ناراحت بودم که اين مرد چطور مي‌تواند تا اين اندازه بي‌ملاحظه باشد، اما ناگهان با تغيير نگرشم همه چيز عوض شد و من از صميم قلب مي‌خواستم که هر کمکي از دستم ساخته است انجام بدهم.




"حقيقت اين است که به محض تغيير برداشت، همه چيز ناگهان عوض مي‌شود. کليد يا راه حل هر مساله‌اي اين است که به شيشه‌هاي عينکي که به چشم داريم بنگريم؛ شايد هرازگاه لازم باشد که رنگ آن‌ها را عوض کنيم و در واقع برداشت يا نقش خودمان را تغيير بدهيم تا بتوانيم هر وضعيتي را از ديدگاه تازه‌اي ببينيم و تفسير کنيم."

آنچه اهميت دارد خود واقعه نيست بلکه تعبير و تفسير ما از آن است که به آن معنا و مفهوم مي‌دهد.


پيش چشم‌ات داشتي شيشه‌ي کبود لاجرم عالم کبودت مي‌نمود

جوك


چندي پيش جوكي به زبان انگليسي براي برخي از كاربرهاي اينترنت فرستاده شد شد كه نكات ارزشمندي را در خصوص سياست هاي رسانه هاي آمريكايي در بر داشت. ترجمه فارسي جك به شكل زير است: مردي دارد در پارك مركزي شهر نيويورك قدم مي زند كه ناگهان مي بيند سگي به دختربچه اي حمله كرده است. مرد به طرف آنها مي¬دود و با سگ درگير مي شود. سرانجام سگ را مي كشد و زندگي دختربچه را نجات مي دهد. پليسي كه صحنه را ديده بود به سمت آنها مي آيد و مي گويد: «تو يك قهرماني. فردا در روزنامه ها مي خوانيد "نيويوركي شجاع جان دختر بچه اي را نجات داد." آن مرد مي¬گويد: «اما من نيويوركي نيستم.» پليس مي گويد: «اوه پس روزنامه صبح مي نويسند: "آمريكايي شجاع جان دختر بچه اي را نجات داد."» آن مرد دوباره مي گويد: «اما من آمريكايي نيستم.»

«خوب، پس تو اهل كجا هستي؟»

«من ايراني هستم!»

پس روزنامه ها فردا مي نويسند: «يك تندروي مسلمان سگ بي گناه آمريكايي را كشت».




گرچه داستان فوق يك جوك است ولي نكته اي را كه بيان مي كند كاري است كه رسانه هاي آمريكايي هر روز انجام مي دهند.

Sunday, May 18, 2008

Khayyam




در كـــارگــه كـــوزه گری رفــــــتم دوش

دیــــدم دو هـــزار كـــوزه گویا و خموش

ناگاه یكـــی كــــوزه بــر آورد خــــــروش

كــــــو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش



تعریف مشاغل مختلف

سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.

حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

بانکدار: کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

روزنامه نگار: کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.

ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهیه می گردد که آنجا نیست.

هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند.

برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.

Thursday, May 15, 2008

Succeed

۱) خود را بشناسید
امروزه پیشنهاد سقراط در قرن پنجم قبل از میلاد که در آن متنی بر خودشناسی ارائه شد به قوت خود پا برجاست. اهداف احساسات و محدودیت های خویش را بشناسید و با آرامش با آنها برخورد نمایید. خواه از طریق مطالعه، خواه از طریق اندیشیدن و تفکر، سعی کنید بعضی راه هایی را که باعث شناخت شما از خودتان می شود و این که چه چیزهایی شما را خوشحال می کند پیدا کنید. چنانچه به این توصیه عمل کنید، بهتر قادر به کنترل زندگی و مشکلات پیش روی خود خواهید بود.

۲) به خودتان ارزش بدهید و به خود اعتماد داشته باشید
ممکن است سخت به نظر برسد اما سعی کیند رفتارتان گویای این باشد که از خودتان مواظبت می کنید. حتی اگر همیشه احساس عدم اطمینان می کنید، برخورد و رفتار مثبت را به دنیای اطراف هدیه دهید. برخورد مردم با شما متأثر از رفتار و پوشش شماست. بنابراین خود ارزشی و خود اعتمادی را به نمایش بگذارید تا احترام را برای شما به ارمغان آورد.

۳) بیش از حد توان تان کار نکنید
همه ما با سخت کوشی، خواهان تأمین امنیت و رفاه خانواده مان هستیم. اما مهم این است که تعادل را در زندگی حفظ کنیم. معمولاً آن چه از نظر مالی دنبال می کنیم با آن چه که تحقق می یابد یکسان نیست. اگر برای شما تأمین معاش مهمتر از صرف وقت با عزیزان یا لذت بردن از زندگی است، بهتر است در تعیین اولویت ها بازنگری کنید. سعی کنید برقراری تعادل را از کسی که بین زندگی شغلی و خانوادگی اش این توازن را ایجاد کرده بیاموزید یا این که با خانواده یا دوستانتان راجع به تأثیرات شغلی تان بر روی آنها صحبت کنید.

۴ ) از افراد منفی دوری کنید
از ارتباط مسموم که در شما احساس ناراحتی، عصبانیت یا ناامنی می کند اجتناب کنید. حتی المقدور ارتباط خویش را با کسانی که برای شما افسردگی به ارمغان می آورند به حداقل برسانید، کسانی که اکثراً محبت های دریافتی را بدون پاسخ می گذارند و یا کسانی که دائماً از شما انتقاد می کنند. صداقت سخنان چنین افرادی را مورد ارزیابی قرار دهید تا ببینید که میزان حقایق موجود در سخنانشان تا چه حد براساس ارتباطی مثبت و خوش بینانه است. اگر کسانی شما را تحت فشار روانی قرار می دهند صریحاً از آنها بخواهید شما را رها کنند.

۵ ) مثبت فکر کنید
سعی کنید از حداکثر توانایی هایتان استفاده کنید و به قدرت خویش اتکا کنید. علایق شخصی تان را با مطالعه و رفتن به کلاس توسعه دهید. علایق جدید را امتحان کنید و شکست هایتان را به کار گیرید.
همه ما بخشی از اوقاتمان را از دست داده ایم اما افراد موفق از شکست هایشان درس گرفته اند و مغلوب شکست شان نشده اند. اگر شما توانایی هایتان را به خوبی افزایش دهید و نقش مثبتی داشته باشید واقعاً قادر به تغییر موقعیت های منفی به موقعیت های مثبت خواهید بود.

۶ ) ورزش، ورزش، ورزش
یک رژیم غذایی مناسب و قدری فعالیت بدنی روزانه، اعم از این که پیاده روی آرام باشد یا کار بیرون، فشار و
اضطراب را تخفیف می دهد و روحیه را شاداب نگه می دارد. ورزش و تمرینات بدنی، افراد را از احساس برتری طلبی رهایی و توانایی های سرکوب شده ذهن را ترقی می دهد. همین امر منجر به جلوگیری از افسردگی می شود. برای اشخاص متفاوت ورزش های مناسب آنها وجود دارد. تمرینات کششی و یوگا برای تخفیف فشار بسیارمناسبند. بعضی تمرینات نیز می توانند به رفع عصبانیت کمک کنند. البته ورزش بیرون از منزل فواید مضاعفی دارد، نور آفتاب در بهبود روحیه و تخفیف افسردگی کمک مؤثری محسوب می شود.

۷ ) بخشی از اوقاتتان را تنها بگذارید
«لذت بردن از جمع دوستان» و «تنهایی» دو بخش از زندگی اند که برای تقویت روحیه بسیار مهم اند.
علاوه بر گذراندن ۲۰ دقیقه در حمام ، گوش دادن به موسیقی یا خروج از منزل به قصد لذت بردن از طبیعت، زمانی رابرای لذت بردن از تنهایی خویش صرف کنید. چنانچه این امر را سخت یافتید ممکن است با توسل به اجتماع از مشارکت در موضوعات مهم دوری کنید.

۸ ) به دیگران کمک کنید و اجازه دهید دیگران به شما کمک کنند
وقتی مشکلاتتان طاقت فرسا به نظر می رسد نشان دهید که کمک دیگران می تواند اضطراب و دلواپسی شما را برطرف کند، بنابراین مشکلاتتان را کاملاً در منظر دیگران قرار دهید. کمک بلاعوض در مسائل اجتماعی یا کمک به دوستان نیز می تواند به نفع شما تمام شود. اگر در مقابل کمکی کم دریافت کرده اید به همان میزان به دیگران مساعدت نمایید. به این ترتیب جمعیت مناسبی از دوستان و اقوامی را در اطراف خود جمع می کنید که شریک اوقات خوش شما هستند و مددکاران زمان تنگی و سختی تان.

۹ ) ارتباط و مراودات
با روشی روشن و در عین حال همراه با آرامش و متانت، احساساتتان را نسبت به خانواده، دوستان و مدرسه و دانشگاه تان بیان کنید و با دقت کامل به جواب آنها گوش فرا دهید. هرگز خود را تحت فشاری که ناشی از عدم بیان احساساتتان است قرار ندهید. چرا که این فشار، انفجار ناگهانی در پی خواهد داشت و دیگران شما را به «عصبانیت» خواهند شناخت.عصبانیتی را که باعث پریشانی و دانستن نقاط ضعف شما می شود کنترل کنید. هرگز اجازه ندهید دیگران ذهن شما را بخوانند.

۱۰) موقع احتیاج، کمک بطلبید
افرادی را پیدا کنید که هنگام مشکلات بتوانید با آنها مشورت کنید. چنانچه پس از مشورت با دوستانتان و خانواده، مشکلات تان همچنان طاقت فرسا جلوه می نماید و احساس عدم آرامش می کنید، با مشاورینی صحبت کنید که خواهان کمک و یاری به شما هستند. اگر احساس عدم امنیت، نگرانی یا ناراحتی و پریشانی می کنید فوراً از یک مشاور متخصص کمک بگیرید.

New Poetry


اي جماعت، چطوره حالاتتون؟
قربون اون فهم و کمالاتتون !

گردنتون پيش کسي خم نشه
از سَر بنده سايه تون کم نشه

راز و نياز و بندگي تون، دُرست
حساب کتاب زندگي تون، درست

بنده مي شم غلام دربست تون
پيش کسي دراز نشه دست تون

از لبتون خنده فراري نشه
خدا نکرده، اشکي جاري نشه

باز، يه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز

راست و حسيني ش، نمي دونم چرا
بيني و بيني اش، نمي دونم چرا

خلافامون، از سر اختلاف نيست
خلاف، خلافه، توش خطا خلاف نيست

فرقي نداره ديگه شهر و روستا
حال نمي دن مثل قديما، دوستا

شاپرک ها، به نيش مجهز شدن
غريب گزا هم آشنا گز شدن

تنگ غروب که شهر، پر شد از « رپ »
ما مونديم و يه کوچه علي چپ

خورشيده مي نشست که ما پا شديم
رفتيم و گم شديم و پيدا شديم

رفتيم و چرخي دور ميدون زديم
ماه که در اومد، به بيابون زديم

آخ که بيابون چه شبايي داره
شب تو بيابون چه صفايي داره

شب تو بيابون خدا بساط کن
اون جا بشين با خودت اختلاط کن

دل که نلرزه، جز يه مشت گِل نيست
دلي که توش غصه نباشه، دل نيست

اين در و اون در زَدَناش، قشنگه
به سيم آخر زدناش، قشنگه

دلم گرفته بود و خيلي غصه داشتم
منم براش سنگ تموم گذاشتم

نصفه شبي، به يه کوه تکيه کردم
نشستم و تا صبح، گريه کردم

سِجل و مدرک نمي خواد که گريه
دستک و دنبک نمي خواد که گريه

ساعت الان حدود چهار و نيمه
غصه نخور داداش، خدا کريمه

شعرم اگه سُست و شکسته بسته است
سرزنشم نکن، دلم شکسته است

آدم دلشکسته، بِش حَرَج نيست
شعر شکسته ـ بسته، بش حرج نيست

جيک جيک مستونم که بود، برادر
فکر زمستونم نبود، برادر

تا که ميفته دندونهاي شيري
روي سرت مي شينه برف پيري

کميسيون مرگ مي شه تشکيل
دِرو مي شن بزرگتراي فاميل

از جمع بچه ها، بيرون بايد رفت
مجلس ختم اين و اون بايد رفت

يه دفعه، همکلاسيها پير مي شن
همبازيها، پير و زمين گير مي شن

الک و دولک، الا کلنگ و تيشه
تو ذهن آدما عتيقه مي شه

لي لي و گرگم به هوا، دريغا
قايم باشک تو کوچه ها، دريغا

رمق نمونده تا بريم صبح زود
پياده تا به مسجد محله

« بي حرمتي » با « معرفت » درافتاد
يه باره نسل لوطي ها ور افتاد

توي تنور خونه ها، کلوچه
بوي پياز داغي بود تو کوچه !

چطور شد؟ تموم شد، کجا رفت؟
مثل پرنده پر زد و هوا رفت

سرزده آفتاب باز هم از پُشت بوم
ما مونديم و يه قصه نا تموم

بازم همون دوره بي سَواتي
قربون اون حرفاي عشق لاتي

قربون اون « مخلصتم ، فداتم »
قربون اون « من خاک زير پاتم »

قربون اون حافظ روي تاقچه
قربون حُسن يوسف تو باغچه

قربون مردمي که مردم بودن
اهل صفا، اهل تبسم بودن

قربون اون دوره ي سر دماغي
قربون اون تصنيف کوچه باغي

قربون دوره اي که خوش بيني بود
تار سبيلها، چک تضميني بود

مرداي ناب و اهل دل، نداره
شهري که بوي کاهگل نداره

بوي خوش کباب و نون سنگک
عطر اقاقيا و ياس و پيچک

بوي گلاب و بوي دود اسفند
جمع قشنگ اشک شوق و لبخند

بوي خيار تازه، توي ايوون
تو سفره اي پر از پنير و ريحون

بوي سلام گرم مرد خونه
تو حوض خونه، رقص هندوونه

بوي خوش کتاب و دفتر کاهي
تو امتحان کتبي و شفاهي

قدم زدن تو مرز خواب و رؤيا
خدا، خدا، خدا، خدا، خدايا!

آي جماعت، چطوره احوالتون؟
چي مونده از صفاي پارسالتون؟

نگين فلاني از لطيفه خسته است
خدا گواهه من دلم شکسته است

با خنده شماس که جون مي گيرم
براي تک تک شماها من مي ميرم

حتي اگه فقير و بي پول باشيد
دلم مي خواد که شاد و شنگول باشيد

خونه هاتون چرا خوش آب و رنگ نيست؟
چي شده؟ خنده تون چرا قشنگ نيست؟

حرفهاي گريه دار نمي پسندين؟
مي خواين يه جوک بگم، کمي بخندين؟

خوشا به حال اون که تو محله ش
هواي عاشقي زده به کلّه ش

کسي که قلبش اتصالي داره
مي دونه عاشقي چه حالي داره

با اين که سخته، باز دلنشينه
تپش، تپش، واي از تپش، همينه

ردّ و بدل که شد نگاه اول
بيرون مياد از سينه، آه اول

دل ميگه هر چي بش بگي ، فوتينا
خواب و خوراک و زندگي، فوتينا

عاشق شدن شيدايي داره والا
خاطر خواهي رسوايي داره والا

وقتي طرف تو کوچه پيدا مي شه
توي دلت يك باره غوغا مي شه

آرزوهات خيلي دورَن انگاري
توي دلت، رخت مي شورن انگاري

صداي قلبت اون قدر بلنده
که دلبرت مي شنوه و مي خنده

دين و مَرام و اعتقادت مي ره
اون که مي خواستي بگي، يادت مي ره

مي خواي بگي: فدات بشم الهي
مي گي که: خيلي مونده تا سه راهي؟

مي خواي بگي: عاشقتم عزيزم
مي گي که: من عا عا عا عا، چي چيزم!

مي خواي بگي: بيام به خواستگاري؟
مي گي: هواي خوبي داره ساري

کوزه ي ضربه ديده، بي تَرَک نيست
حال طرف هم از تو كه بهترک نيست

مي خواد بگه: برات مي ميرم اصغر!
مي گه: تمنا مي کنم برادر!

اول عشق و عاشقي نگاهه
نگاه، كه مثل آبِ زير کاهه

بين شماها عشقو مي شه فهميد
از تو نگاها، عشقو مي شه فهميد

عشق، اخوي، آتيش زير ديگه
نگاه آدم که دروغ نمي گه

نگاه مي گه: عاشقتم به مولا
به قلب من خوش اومدي، بفرما

حضور حضرت منيژه خاتون
چطوره حال بچه گربه هاتون؟

براي اون دهان و چشم و ابرو
هميشه بنده بوده ام دعاگو

زبس که رفته عشقتون، تو قلبم
نوشته ام اسمتونو روي قلبم

خدا گواهه تا شما نيايين
از تو گلوم، غذا نمي ره پايين

شَبا همه ش ياد شما مي کنم
مي رم به آسمون نيگا مي کنم

شما رو مثل ماه مي کِشَم هي
شبا هميشه آه مي کشم هي

کسي خبر نداره از قضايا
نه جي جي و نه مامي و نه پاپا

به جاي ماريا کَري و گوگوش
نوار گريه مي کنم حالا گوش

قشنگترين پيرهن تو تنت کن
تاج سَر سروري تو سرت کن

چشما تو مست کن همه جا رو بشکن
الا دل ساده و عاشق من ...

دلم مي خواد که از سر محبّت
به عشق من بدين جواب مثبت

بگين بله و گرنه دلگير مي شم
تو زندگي دچار تأخير مي شم

اگر جواب نه بياد تو نامه ات
خلاصه قهر، قهر تا قيامت!

فداي اون که نه نمي گه مي شم
عاشق يک دختر ديگه مي شم

تو بي لياقتي اگه بازم بگي نه
اِندِ حماقتي اگه بگي بازم نه

ببين تو آينه، آخه اين چه ريخته؟
مثل تو صد تا توي کوچه ريخته!

تو خانمي؟ تو خوشگلي؟ چه حرفا ...
حرف زياد نزن، برو ببينم بابا ...

بشين عزيز، پرت و پلا نگو مَرد!
اين مدلي، نمي شه عاشقي کرد

تو هر دلي، تنها يه عشق موندگاره
آدم که بيشتر از يه دل نداره

درسته، ديگه توي شهر ما، نيست
دلي که مثل کاروانسرا نيست

بازم همون دلاي بچگي مون
دلاي با صفاي بچگي مون

يه چيز مي گم، ايشالا دلخور نشين
قربونِ اون دلاي تک سر نشين!

اين روزا عُمر عاشقي دو روزه
ايشالا پير عاشقي بسوزه

بلا به دور از اين دلاي عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ!

گذاشته روي ميز من، يه پوشه
که اسم عشق هاي بنده، توشه

زري، پري، سکينه، زهره، سارا
وجيهه و ريحانه و مليحه و ثريا

نگين و نازي و شهين و نسرين
مهين و مهري و پرند و پروين

چهارده فرشته و سه اختر
دو ليلي و سه اشرف و دو آذر

سفيد و سبزه، گندمي و زاغي
بلوند و قهوه اي و پر کلاغي ...

هزار تا خانومند توي اين ليست
با عده اي که اسم شون يادم نيست!

گذشت دوره اي که حرف ما يکي بود
خدا و عشق آدما، يکي بود

نامه ي مجنون به حضور ليلي
مي رسه اينترنتي و ايميلي!

شيرين مي ره مي شينه پيش فرهاد
روي چمن تو پارک دولت آباد

زلفاي رودابه ديگه بلند نيست
پله که هس، نيازي به کمند نيست

تو کوچه، غوغا مي کنند و دعوا
چهار تا يوسف، سر يکي زليخا!

نگاه عاشقانه، بي فروغه
اگه مي گن عاشقتم دروغه

تو کوچه هاي غربي صناعت
عشقو گرفتن از شما، جماعت!

کجا شد اون ظرافت و کرشمه
نگاه دزدکي، کنار چشمه؟

کجا شد اون به شونه تکيه کردن
کنار جوي آب، گريه کردن !؟

دلاي بي افاده، يادش به خير
دختر کاي ساده، يادش به خير

من از رکورد عشق در خروشم
اگه دروغ مي گم، بزن تو گوشم

تو قلب هيشکي، عشق بي ريا نيست
حُجب و حيا تو چشم آدما نيست

کُشته ي دلبرند و ارتباطش
فقط براي برخي از نقاطش

پرنده پَر، کلاغه پَر، صفا پَر
صداقت از وجود آدما، پَر

دلا، قسم بخور اگر که مردي
که ديگه گِردِ عاشقي نگردي

ما توي صحبت رُک و راستيم داداش
عشق اگه اينه، ما نخواستيم داداش

حالِ کذايي به شما ارزوني
عشق ريايي به شما ارزوني

زدم تو خالتون دوباره، آخ جان!
حسابي حال تون گرفته شد، هان؟!

اينا که من مي گم همه ش شعاره
عشق و محبّت، شاخ و دم نداره

مُهم، فقط نحوه ي ارتباطه
اينه که اين قَدَر سرش بساطه

ناز و ادا، هميشه بوده جونم!
حُجب و حيا، هميشه بوده جونم!

آدمو تو فکر و خيال گذاشتن
وقت قرار، آدمو قال گذاشتن

وعده ي اين که: من زن تو مي شم
وصله ي چاک پيرهن تو مي شم

حرفاي داغ و پخته و تنوري
چه از طريق نامه يا حضوري

هميشه بوده توي عشق، حاضر
همينه ديگه خُب، به قول شاعر

با اون همه قد و بالا تو قُربون
با اون همه قول و قرار و پيمون

که با من غمزه داشتي، رفتي
تو کوچه تون باز منو کاشتي، رفتي!

چقدر شده دنيا بي حساب و کتاب
نامه ي لاکتابمون هنوز بي جواب

چقدر قول و وعده ي بي سرانجام
چقدر توي کوچه ها، عرض اندام

چقدر حرفاي عاشقانه
چقدر آه و ناله ي شبانه

چقدر گريه هاي توي پستو
چقدر وصف خطّ و خال و ابرو

چقدر دزدکي سرک کشيدن
چقدر فحش و ناسزا شنيدن!

چقدر خوابهاي خوب و شيرين
چقدر، بعد خواب، ناله و نفرين!

خلاصه، عشق و عاشقي همين هاست
اما تو تعريفش هميشه دعواست

اگر دلت تپيد و لايق شدي
عزيز من، بدون که عاشق شدي!

شهر بدون مرد، يه شهر درده
قربون شکل ماه هرچي مرده

قربون اون مرداي دل شکسته
قربون اون دستاي پينه بسته

مرداي ده، مرداي کاه و گندم
مرداي ده، مرداي خوان هشتم

مرداي پشت کوه، مثل خورشيد
تو دلشون هزار تا جام جمشيد

مرداي سوخته زير هرم آفتاب
مرداي ناب و کم نظير و کمياب

کيسه چپق ها به پر شال شون
لشکر بچه ها به دنبال شون

بيل و کلنگ شون هميشه براق
قليون شون به راه، دماغ شون چاق

صبح سحر پا مي شن از رختخواب
يک سره رو پان، تا غروب آفتاب

چار تاي رستمند به قد و قامت
هيکلشون توپ، تنشون سلامت

نبوده غير گرده گلاشون
غبار اگر نشسته رو کلاشون

کلامشون دُعا، دعاشون روا
سلام و نون و عشقشون بي ريا

مرداي ناز دار، مرد شهرن
با خودشون هم اين قبيله قهرن

مرداي اخم و طعنه ي بي دليل
مرداي سر شکسته ي زن ذليل

مرداي دکتراي حلّ جدول
مرداي نق نقوي لوس تنبل

لعنت و نفرين مي کنن به جاده
اگر برن چار تا قدم پياده

مرداي خواب تو ساعت اداري
تازه دو ساعتم اضافه کاري!

انگار آتيش گرفته ترمه هاشون
هميشه تو همه سگرمه هاشون

به زير دست، ترشي و عبوسي
به منشي اداره هم، چاپلوسي

براي جستن از مظان شکها
ور ميرن به دايرة المعارف کلکها

بچه به دنيا ميارن با نُذور
اغلبشون يه دونه اون هم به زور

پيش هم از عاطفه دم مي زنن
پشت سر امّا واسه هم مي زنن

اين جا مهم فقط مقام و پسته
مرداي شهري کارشون درسته

مشدي حسن چاي و سماورت کو
سيني با قالي و گلپرت کو؟

اي به فداي ريخت و شکل و تيپت
بوي چپق نمي‌ده عِطر پيپت

مشدي حسن قربون ميز و فايلت
قربون زنگ گوشي موبايلت

اون که دهاتي و نجيبه مشدي
ميون شهريا غريبه مشدي

قديم تَرا قاتله هم صفت داشت
دزد سر گردنه معرفت داشت

اون زمونا که نقل تربيت بود
آدم‌کُشي يه جور معصيت بود

معني نداره توي عصر «سي دي»
بزرگ و کوچيکي و ريش سفيدي

تقي به فکر رونق نقي نيست
کسي به فکر نفع مابقي نيست

مقاله‌ها پشت هم اندازيه
جناج و باند و حزب و خط بازيه

بس که به هر طرف ستادمون رفت
صراط مستقيم يادمون رفت

ارزش‌مون به طول و عرض ميزه
چقدر ميز و صندلي عزيزه

تموم فکر و ذکرمون همينه
که هيشکي پشت ميزمون نشينه

اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
ميز رياست سر زانوشون بود

بيا بشين که ميز اگه وفا داشت
وفا به صاحباي قبل از ما داشت

قديم که نرخ‌ها به طالبش بود
ارزش صندلي به صاحبش بود

فقيه اگه بالاي منبر مي‌نشست
جَوون سه چار پله پايين‌تر مي‌شِست

معني شأن و رتبه يادشون بود
حرمت مردم به سوادشون بود

روي لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه

مردا بدون ميز هم عزيزن
رفوزه‌ها هميشه پشت ميزن

خلاصه قصه اون قدر دِرامه
که ايدز پيش دردمون زکامه

فتنه و دعوا سر نونه مشدي
دوره آخرالزمونه مشدي

جسارتاً شعرم اگه غمين بود
به قول خواجه «خاطرم حزين» بود

دعا کنين که حالمون خوب بشه
تا شعرمون يه ريزه مرغوب بشه

شعر از : ابوالفضل زرويي نصرآبادي

Wednesday, May 14, 2008

جمعیت زمین از مرز ۶،۶۶۶،۶۶۶،۶۶۶ گذشت

Saturday, May 10, 2008

Aloness

باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزدیکتر تو
ازتو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهاییت را
تا یک دلو یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها

من با توام هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را
من با توام منزل به منزل

Tuesday, May 06, 2008

مغز قبل از چشم می بیند

نورولوژیستهای ایتالیایی در تحقیقات خود به نتایج جدیدی در خصوص مکانیزمهای مغزی ادراک بصری دست یافتند و نشان دادند که پیش از آنکه چشم ببیند مغز به آن نگاه می کند و می داند که چه چیزی دیده خواهد شد.

به گزارش مهر، پژوهشگران دانشگاه سن رافائله میلان با کشف مکانیزمهای مغزی ادراک بصری موفق شدند تمایز میان تحریکات دیداری و ادراک آگاهانه را تائید کنند.

نتایج تحقیقات سالهای اخیر نشان می دهد که مغز انسان قبل از اینکه فرد عملی را انجام دهد می داند که آن عمل چیست.


این محققان در این خصوص اظهار داشتند: "چشم انسان هر چند لحظه یک بار حرکات سریعی را در جهت های مختلف انجام می دهد این حرکت سریع چشم می تواند در کمتر از یک ثانیه به طول انجامد اما در همین مدت کوتاه چشم می تواند در حدود سه بار دور خود بچرخد. این حرکات به طور همزمان هم ارباب و هم برده بینایی هستند. از این جهت ارباب هستند که تحریکات بصری را روی شبکیه می اندازند و از این جهت برده هستند که به وسیله پاسخهایی که مغز به عنوان نتایج هر ثبات چشمی بعدی می دهد هدایت و کنترل می شوند."

آزمایشات این دانشمندان نشان می دهد که چشم قبل از اینکه کاملا رفتار آگاهانه ای از خود نشان دهد با هدایت و از طریق این حرکات سریع به سمت شیء کشیده می شود.

به طور خلاصه، چشم قبل از دیدن نگاه می کند که نگاه کردن همان عمل حرکات سریع چشم است و دیدن، تصویر آگاهانه حاصل از تحریک بصری است. بنابراین افراد می توانند بدون اینکه ببینند، نگاه کنند.

Monday, May 05, 2008

فلسفه ملاصدرا درباره خدا

خداوند بي نهايت است و لامكان و لازمان
اما به قدر فهم تو كوچك مي شود
وبه قدر نياز تو فرود مي آيد
و به قدر آرزوي تو گسترده مي شود
و به قدر ايمان تو كارگشا
يتيمان را پدر مي شود و مادر
نااميدان را اميد مي شود
گملشتگان را راه مي شود
در تاريكي ماندگان را نور مي شود
محتاجان به عشق را عشق مي شود
خداوند همه چيز مي شود و همه كس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاكي دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف
و زبانهايتان را از هر آلودگي در بازار و بپرهيزيد از هر ناجوانمردي ، ناراستي و نامردي
چنين كنيد تا ببينيد خداوند چگونه
بر سفره شما با كاسه اي خوراك و تكه اي نان مي نشيند
در دكان شما كفه هاي ترازوهايتان را ميزان مي كند
در كوچه هاي خلوت شب با شما آواز مي خواند
مگر از زندگي چه مي خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي شود؟؟؟؟