Friday, July 08, 2011

Leon Tolstoy



روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید

Tuesday, July 05, 2011

یک سیب طلایی




خانه بدون کتاب ، به مانند اتاق بدون پنجره است
هوراس مان

آموزش باید به گونه ای باشد که آنچه ارائه می شود ، به عنوان یک هدیه ارزشمند تلقی شود نه یک وظیفه سخت و دشوار
آلبرت اینشتن