Saturday, August 28, 2010

الماس وجود

می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند . او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود ، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد . او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی ، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند . اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود ، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه میگذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت . او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد . مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد. مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند. مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند ، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد ! در وجود هر یک از ما معدنی از الماس وجود دارد که نیاز به صیقل دارد ؛ معمولا آنچه که می خواهیم ، هر آنچه آرزوی رسیدن به آن را داریم و بالاخره تحقق همه ی آرزوهایمان در اطرافمان قرار دارد ، اما افسوس که متوجه ی آن نمی شویم . در حالی که می بایست آستین ها را بالا زد و با برنامه ریزی و تلاش و کوشش صحیح الماس وجودی مان را جلا ببخشیم.

Wednesday, August 18, 2010

Aurora




آنکه به صبح می اندیشد همیشه می خندد



گوته

Thursday, August 12, 2010

رمضان



یک ماه تمرین انسان بودن / فرا رسیدن رمضان مبارک باد

Tuesday, August 10, 2010

زندگی بهتر




کتاب حاضر برای این گروه از مردم به رشته تحریر درآمده است:
کسانی که نمی دانند چگونه زندگی کنند؛ آنها که به طور موقت از مسیر اصلی زندگی منحرف شده اند؛ افرادی که مدام در جستجوی زندگی واقعی هستند؛ کسانی که می دانند، ولی قادر به ارائه مسیر اصلی زندگی نیستند؛ دسته ای که به یک زندگی ساده عادت کرده اند؛ و بالاخره برای همه ما که برابر و یکسان هستیم.

***

چیزهای نو و کهنه تنها وقتی که به زمان حال مربوط باشند برای ما ارزش دارند. دیروز است که امروز را می سازد، فردا رویای ما خواهد بود. زندگی برای هر یک از اینها (امروز و فردا) مساوی با از دست دادن حقیقت برای یک لحظه است.

***

تنها چیزی که برای ما آفریده شده، تغییر است. مبارزه با تغییر و تحول، تنها وقت ما را هدر می دهد، این مبارزه، پیروزی به دنبال نخواهد داشت. برای اینکه بتوانیم با تغییرات یکی شویم باید به زندگی خود اطمینان داشته باشیم.

***

تا وقتی که امید با ما است، در راهی مستقیم و درست حرکت می کنیم. انرژی مصرف می شود و برنامه ریزی انجام خواهد گرفت. ما دارای صدها انگیزه، هزاران راه و رویاها و آرزوهای بی نهایت هستیم. امیدواری نیمی از راهی است که باید آنرا پیمود، ناامیدی برای همیشه ما را از راه اصلی دور خواهد کرد.

***

محروم کردن خود از علم، دانش و آگاهی درست مثل این است که قطعه اصلی جورچین معمایی را که قطعات متلاشی آن باید به هم جفت شوند تا شکل اصلی به دست آید، را گم کنید.

***

وقتی زندگی خوشی داریم به بزرگترین ثروت ها دست یافته ایم. چنانچه این خوشی را بین خودمان و خدا تقسیم کنیم و از آن لذت ببریم، مثل این است که به تنها هدف زندگی مان رسیده باشیم.

***

ما باید یاد بگیریم که از هر چیزی به آسانی بگذریم یا ما متوجه خواهیم شد که دستهایمان پر است، ولی ذهنمان خالی است. هر چند که هر سلام آغاز یک خداحافظی، ممکن است آغازی برای سلامی دیگر وجود داشته باشد.

***

در مسافرخانه جهان، هر کسی اتاقی داشت. برای تکیه کردن به یک نفر، حال به هر دلیلی، بایستی این خطر را به جان خرید که ممکن است در این بازی قطعه اصلی بازی فکری شما گم شود.

***

برای ما خوشبختی به اندازه خودمان وجود دارد، اگر چه زیبایی و ثروت ممکن است هیچ حد و حدودی نداشته باشد.

***

غرور و ناشکیبایی مردم، ممکن است ستودنی نباشد؛ ولی گاهی زیبایی خاصی در هر دوی آنها می توان دید.

***

وقت گرانبهای خود را با گفتن این جمله که: چرا دنیا جای بهتری نمی شود؟ هدر ندهید. این کار، اتلاف وقت است؛ سوالی که باید بپرسید، این است: چطور می توانم دنیا را جای بهتری کنم؟ حتما برای این سوال پاسخی وجود دارد.
***

اگر می خواهیم مردم را آن طوری که واقعا هستند، ببینیم، باید آنها را بی هیچ قید و شرطی دوست بداریم. اگر چنین نکنیم، ممکن است آنها هرگز حقیقت خودشان را برای ما آشکار نکنند و ما آنها را از دست بدهیم.

***

برای دیدن دره احتیاجی نیست از کوه بالا برویم. تمام چیزها را می توان دید و به راحتی در یک کاسه برنج پیدا کرد.



روش زندگی بهتر راهی به سوی سعادت و کامیابی لئو بوسکالیا

Sunday, August 01, 2010

L o v e

اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم

چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم

به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور

به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور

به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري

که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري

به همان زل زدن از فاصله دور به هم

يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو

به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو

به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت

به سخنهاي تو با لهجه شيرين سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش

می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود

آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

بهروز ياسمي