Tuesday, January 27, 2009

ماشين اسپرت



مرد جواني، از دانشکده فارغ التحصيل شد. ماهها بود که ماشين اسپرت زيبايي، پشت شيشه هاي يک نمايشگاه به سختي توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو مي کرد که روزي صاحب آن ماشين شود.

مرد جوان، از پدرش خواسته بود که براي هديه فارغ التحصيلي، آن ماشين را برايش بخرد.
او مي دانست که پدر توانايي خريد آن را دارد. بالاخره روز فارغ التحصيلي فرارسيد و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصي اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبي مثل تو بي نهايت مغرور و شاد هستم و تو را بيش از هر کس ديگري در دنيا دوست دارم.
سپس يک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولي نااميد، جعبه را گشود و در آن يک انجيل زيبا، که روي آن نام او طلاکوب شده بود، يافت.

با عصبانيت فريادي بر سر پدر کشيد و گفت: با تمام مال و دارايي که داري، يک انجيل به من مي دهي؟ کتاب مقدس را روي ميز گذاشت و پدر را ترک کرد.

سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد. خانه زيبايي داشت و خانواده اي فوق العاده.
يک روز به اين فکر افتاد که پدرش، حتماً خيلي پير شده و بايد سري به او بزند. از روز فارغ التحصيلي ديگر او را نديده بود.
اما قبل از اينکه اقدامي بکند، تلگرامي به دستش رسيد که خبر فوت پدر در آن بود و حاکي از اين بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشيده است.
بنابراين لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسيدگي نمايد. هنگامي که به خانه پدر رسيد، در قلبش احساس غم و پشيماني کرد. اوراق و کاغذهاي مهم پدر را گشت و آنها را بررسي نمود و در آنجا، همان انجيل قديمي را باز يافت. در حاليکه اشک مي ريخت انجيل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کليد يک ماشين را پشت جلد آن پيدا کرد.
در کنار آن، يک برچسب با نام همان نمايشگاه که ماشين مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روي برچسب تاريخ روز فارغ التحصيلي اش بود و روي آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

چند بار در زندگي دعاي خير فرشتگان و جواب مناجاتهايمان را از دست داده ايم فقط براي اينکه به آن صورتي که انتظار داريم رخ نداده اند؟

Sunday, January 11, 2009

اسكناس مچاله



يك سخنران معروف در مجلسي كه دويست نفر در آن حضور داشتند ، يك اسكناس هزار توماني را از جيبش بيرون آورد و پرسيد : چه كسي مايل است اين اسكناس را داشته باشد؟

دست همه حاضرين بالا رفت .

سخنران گفت : بسيار خوب ، من اين اسكناس را به يكي از شما خواهم داد ولي قبل از آن مي خواهيم كاري بكنم ؛ و سپس در برابر نگاه هاي متعجب ، اسكناس را مچاله كرد و پرسيد : چه كسي هنوز مايل است اين اسكناس را داشته باشد ؟ و باز دست هاي حاضرين بالا رفت . اين بار مرد اسكناس مچاله شده را به زمين انداخت و چند بار آن را لگد مال كرد و با كفش خود آن را روي زمين كشيد . بعد اسكناس را برداشت و پرسيد : خب حالا چه كسي حاضر است صاحب اين اسكناس شود ؟ و باز دست همه بالا رفت .

سخنران گفت : با اين بلا هايي كه من سر اين اسكناس آوردم ، از ارزش اسكناس چيزي كم نشد و همه شما خواهان آن هستيد .

و ادامه داد : در زندگي واقعي هم همين طور است ، ما در بسياري از موارد با تصميماتي كه مي گيريم يا با مشكلاتي كه روبرو مي شويم ، خم مي شويم ، مچاله مي شويم ، خاك آلود مي شويم و احساس مي كنيم كه ديگر پشيزي ارزش نداريم ، ولي اين گونه نيست و صرف نظر از اينكه چه بلايي سرمان آمده است ، هرگز ارزش خود را از دست نمي دهيم و هنوز هم براي افرادي كه دو ستمان دارند ، آدم با ارزشي هستيم

Sunday, January 04, 2009

From a Friend of mine



Always be happy and always wear a smile
;
not because life is full of reasons to smile but because your smile itself is a reasons for many others to smile...

Thursday, January 01, 2009

حافظه برتر


در یکی از روزهای سرد زمستانی سال 1378 در اردبیل خرس گرسنه ای، درمانده از کمبود خوراک برای سیر کردن شکم خویش، چاره ای جز حمله کردن به خانه و ماوای یک خانواده روستایی و به چنگ انداختن یک کودک دو ساله را نداشت. زنان خانه به شیون پرداختند و در برابر هجوم بی رحمانه خرس کاری جز فریادخواهی نداشتند. در چنین شرایط سختی که حتی قوی ترین مردان و شکارچیان منطقه که به خوبی از رموز شکار خرس آگاه بودند، توان انجام هیچ کاری برای نجات کودک از دست خرس را نداشتند؛ ناگهان یک زن گویی از یک ژنراتور برق، انرژی با هزاران وات قدرت دریافت کرده باشد، شجاعانه به طرف خرس هجوم برد

یک مادر در اردبیل توانست پس از یک درگیری شجاعانه با خرس وحشی، جان کودک دوساله اش را از چنگال آن حیوان گرسنه سالم پس گیرد و او را در آغوش گرم خویش فرا خواند

این زن روستایی هیچگاه پایش را به یک مرکز بدنسازی نگذاشته بود، ورزشکار قدرتی یا یک سوپراستار ورزشی نبود، شاید در عمرش هیچگاه یک تنه یک وزنه سی کیلویی را بلند نکرده بود، اما به راستی آن همه انرژی و سپس آن همه شجاعت و شهامت را از کجا آورده بود؟ لازم است بدانید که این زن تنها یک زن معمولی بود، مثل همه زنهای دیگر، مثل زنهایی که شما بارها آنها را در خیابانها و کوچه بازار می بینید، یک زن مثل مادر شما، مثل خواهر شما یا همسر و دوست شما، شاید باورتان نمی شود که آدمی اینچنین ضعیف زمانی به اندازه یک شوالیه قدرتمند شود

من قصد ندارم با روایت این داستان، یک حادثه استثنایی را برای شما نقل کنم بلکه همه ما می دانیم که برای خود ما نیز شاید لحظاتی شبیه این واقعه اتفاق افتاده باشد: وقتی در اوج خشونت شدیدترین ضربه ممکن را به حریف قدر خود زده بودیم، یا در آن زمانی که در تنگنای سخت اقتصادی خودمان و خانواده مان تحت فشار بودیم و تا خرخره زیر بار قرض رفته بودیم و از این بابت کاملا مستاصل و درمانده شده بودیم و ناگهان راهی برای امرار معاشمان پیدا می کنیم یا پولی از جایی می رسد، یا در آن هنگام که سگی هار دنبالمان کرده بود و ما به اندازه یک دونده سریع دو ماراتون مدتها برای فرار از آن می دویدیم در حالیکه تا قبل از این، انتظار چنین حرکتی را از پاهای خود نداشتیم! یا زمانیکه در یک موقعیت حساس مورد سوال یک پرسش حساس شده ایم و همه نگاه ها به طرف ما و جواب دادن ما معطوف بود و ناگهان جواب جالبی به ذهنمان خطور کرده بود تا از زیر فشار و استرس نگاه و انتظار دیگران به درآییم، همه و همه خود حوادث عجیبی هستند که همواره در زندگی ما واقعیت عینی دارند و جزء حوادث ماندگار در خاطره ما محسوب می شوند. داستان هایی که در هر کدام از آنها گویی فرشته نجاتی از درون به کمکمان آمد، حافظه مان را قدرت صدباره بخشید، نیروی بدنی مان را چند برابر کرد، قدرت مشت زنی و ستیزه جویی ما را در عین ترسو بودنمان بیدار کرد و قابلیت های باور نکردنی ما را به خودمان شناساند

لطفا یک بار دیگر خوب به حوادث بالا توجه کنید. شما می توانید صدها مورد دیگر نیز به نمونه های ذکر شده اضافه نمایید. توجه کنید که در هر مورد شما کارهایی انجام داده بودید که قبلا در حالت عادی از شما بعید بوده است. شما توانسته بودید در موقعی که تحت فشار قرار گرفته بودید انرژی خلاقه و نیروی درونی خود را با توجه به ظرفیت بدنی و جسمی خود افزایش دهید

حالا یکبار دیگر به این سوال پاسخ دهید: "به راستی آن همه انرژی فکری و بدنی از کجا می آید؟

بارها اتفاق افتاده است که شما به دنبال آدرسی از یکی از اقوامتان در یک شهر می گردید، شما سالها قبل به آنجا مسافرت کرده بودید اما به جهت تغییر معماری کلی شهر و تغییر خیابان ها و ساختمان های اصلی، آدرسی را که قبلا می دانستید دیگر نمی توانید بیابید. هوا رو به تاریک شدن است. دیگر فرصتی برای گشتن ندارید. از هر کس می پرسید نمی تواند راهنمای شما باشد. هوا کم کم رو به تاریکی است و ممکن است شب هنگام به جای اینکه میهمان فامیلتان شوید میهمان خیابان ها و پارک ها شوید! باید کاری کنید، اضطراب شما بالا می رود، اما ناگهان احساس می کنید که نزدیک کوچه ای شده اید که کم کم ظاهرش علی رغم تغییرات جزئی برای شما آشناست. (بهتر است بنویسم برای ذهن ناخودآگاه شما آشناست) خودتان نمی فهمید به کجا می روید اما گویی کسی دست شما را گرفته و شما را به دنبال خود می کشد، هر چه نزدیکتر می شوید خاطره جغرافیایی آن محل برای شما زنده تر می شود، پس از مدتی شما در مقابل درب منزلی قرار می گیرید که دقایقی یا ساعت هایی به دنبالش می گشتید!

در این حالت های ویژه تنها فریادرس شما برای فائق آمدن بر مشکلی که شما را به آخرین حد کلافگی و اضطراب کشانده "ذهن ناخودآگاه" این نیروی درونی شماست

هانس ملی می گوید: "ذخیره انرژی ذهنی شما به اندازه قدرت انرژی فیزیکی یک هسته اتم است. باید با داشتن چنین انرژی بر خود بالید

اگر برای شما صدها صفحه درباره ارزش این انرژی درونی بگویم یا بنویسم کم است

اگر شما در میان انبوهی از کتاب های کتابخانه یا فروشگاه های کتاب یا نمایشگاه ها به دنبال دایره المعارفی می گردید تا مجموعه اطلاعاتی عمومی را در کنار خود داشته باشید، بهتر است قبل از آن که بخواهید جستجو کنید به ذهنتان مراجعه کنیدف چرا که شما به تناسب سنتان و تجربیاتتان دارای گنجینه با ارزشی از اطلاعات هستید

مغز شما همچنان اداره ای عمل می کند که هر کس یا هر ارباب رجوعی که پا به آن اداره بگذارد برایش تشکیل پرونده می دهد و سپس آن را به بایگانی می سپارد و دقیقتر از آن، همچون سازمانی جاسوسی عمل می کند که هر چیزی را که چشمها ببینند یا گوشها بشنوند یا پوست لمس کند به سرعت ضبط کرده، آنها را پس از تجزیه و تحلیل به بایگانی خاطرات می سپارد. حتی فراتر از آن، اصلا بعضی اطلاعات وارده را تجزیه و تحلیل هم نمی کند بلکه یکراست آن تصاویر و داده ها را به سمت ذهن ناهشیار مخابره و دستور بایگانی آنها را صادر می کند و این در حالی است که شما به هیچ عنوان از این ثبت و ضبط های اکثرا پنهانی خبر ندارید. اکنون مغز شما انبار بزرگی از اطلاعات تصویری صوتی و حسی است

جالب است بدانید مغز شما طبق تحقیق یوهان فون نیومن ریاضی دان معاصر، عملا می تواند 10 واحد اطلاعاتی را در خود ذخیره سازد

تفسیر چنین ادعایی اینگونه است که شما قادرید اطلاعات و مطالب میلیون ها کتاب را در حافظه خود بسپارید. معنای ساده تر این جمله این است که ذهن شما قادر است مطالب پنج میلیادر میلیارد میلیارد کتاب را که هر کتاب دارای 20000 کلمه باشد را در خود جای دهد! (البته منظور ما از کتاب فقط نوشته ها و سطورهای ثبت شده بر کاغذ نیست گاهی ممکن است داده هایی که به سمت مغز سرازیر می شود از طریق روزنامه، رادیو یا تلویزیون و گفته ها و حرف های مردم نیز باشد

شما هر که می خواهید باشید. پزشک باشید یا کارمند کشاورز باشید یا مهندس کارگر باشید یا مستخدم اداره دانشجو و دانش آموز باشید یا حتی بی سواد اما هوشمند باشید، دارای این گنجینه هستید. اما صد افسوس که شاید تا پایان عمر نیز هیچگاه نتوانید به طور کامل قفل آن را بگشایید

شما با انجام برخی ورزش های ذهنی و به کار بردن برخی روش های تقویت حافظه و مصرف خوراکی ها و داروهای مناسب و تحمل هزاران رنج و زحمت دیگر، دقت و برنامه ریزی بیشتر می توانید تنها بخشی از قفل و بست های آن را باز کنید و صاحب حافظه ای برتر شوید

Fire Fox



در چند روز گذشته نسخه دوم بتا هم عرضه شده است اين مرورگر هنوز قابليت‌هاي لازم را ندارد و دچار اختلالات شديد مي‌شود. وقتي در جريان كنفرانس كه در مارس 2008 اين مرورگر معرفي شد قرار بود در سال گذشته ميلادي اين مرورگر نهايي شود، اما نشد. اين مرورگر در بسياري موارد براي نشان دادن سايت خود مايكروسافت نيز با مشكل مواجه است و در بسياري مواقع چاره‌اي جز پاك كردن اين برنامه از روي رايانه براي شخص باقي نمي‌ماند
اكسپلورر 7 هم هنوز با مشكلات بسياري از جمله كندي در كار و ايجاد مشكلات امنيتي در شبكه مواجه است و هر هفته بسته‌هايي براي رفع اشكالات امنيتي آن ارائه مي‌شود
اين بار به روز نشويد و تا مي‌توانيد، از محصولات مايكروسافت دورشويد و به ابزارهاي استانداردي مانند فاير فاكس رو بياوريد و از اين حداقل سرعت اينترنت استفاده كنيد.