Saturday, July 19, 2008

زندگینامه خسرو شکیبایی



واحد مرکزی خبر: خسرو شکیبایی در سال 1323 در تهران به دنیا آمد و تحصیلاتش را در رشته بازیگری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان برد.

وی تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، فقط در عرصه تئاتر فعالیت داشت و فعالیت حرفه ای در عرصه سینما را با بازی در فیلم «خط قرمز» (1361، ساخته کیمیایی) آغاز کرد، اما سرآغاز دوره تازه فعالیت بازیگری شکیبایی را باید فیلم «هامون» (1369، ساخته مهرجویی) دانست؛ شکیبایی به خاطر بازی در این فیلم سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول را در هشتمین جشنواره فیلم فجر به دست آورد.

وی همچنین برای بازی در فیلم «کیمیا» (1374، ساخته درویش) بار دیگر برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر شد.

شکیبایی بازی در بیش از بیست و سه فیلم سینمایی و نیز مجموعه‌های تلویزیونی متعددی همچون «خانه سبز» و «سرزمین سبز» را در کارنامه خود دارد.

خسرو شکیبایی اخیرا در دومین جشن منتقدان سینمایی، جایزه یکی از برترین بازیگران سی سال سینمای پس از انقلاب را از آن خود کرد.

فیلم شناسی مرحوم شکیبایی

...................................

کتیبه (کوتاه-1353)، خط قرمز (1361)، دادشاه(1362)، صاعقه(1363) ،دزد و نویسنده(1364)، رابطه(1365)، ترن(1366)، شکار(1366)، عبور از غبار(1368)، هامون(1368)،جستجو در جزیره(1369) ،بانو(نمایش در1377-1370)، پرواز را به خطر بسپار(1371) ،سارا(1371) ،یک بار برای همیشه(1371) ،بلوف(1372) ،درد مشترک(1373)، کیمیا(1373) ،پری(1373) ،خواهران غریب(1374)، عاشقانه(1374) ،سایه به سایه(1375) ،سرزمین خورشید(1375) ،روانی(1376) ،زندگی(1376) ،دختر دائی گمشده(1377) ،لژیون(1377) ،عشق شیشه ای(1378) ،میکس1378) ،دختری به نام تندر(1379) ،کاغذ بی خط(1380)، مزاحم(1380) ،اثیری(1380) ،صبحانه برای دو نفر(1382) ،سالاد فصل(1383) ،ازدواج صورتی(1383)،حکم(1383) ،ستاره ها(1384).

افتخارات مرحوم شکیبایی

...............................

- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از هشتمین جشنواره فیلم فجر(1368)، به پاس بازی در فیلم " هامون "

- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر(1373)، به پاس بازی در فیلم " کیمیا "

- نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد در یازدهمین جشنواره فیلم فجر(1371)، برای بازی در فیلم " یک بار برای همیشه "

- نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد در پانزدهمین جشنواره فیلم فجر(1375)،برای بازی در فیلم "سایه به سایه "

- نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد در بیستمین جشنواره فیلم فجر(1380)، برای بازی در فیلم " کاغذ بی خط "

- کسب رتبه دوم نظرسنجی ماهنامه گزارش فیلم(1373) ،برای انتخاب بهترین بازیگران سینمای ایران

- نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد در اولین جشن سینمای ایران، برای بازی در فیلم "ابلیس "

- برنده آهوی بلورین مردم به عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد از سومین جشن سینمای ایران،به پاس بازی در فیلم " یک بار برای همیشه "

- نامزد دریافت آهوی بلورین مردم برای بهترین بازیگر نقش دوم مرد از سومین جشن سینمای ایران، برای بازی در فیلم " سارا "

- نامزد دریافت آهوی بلورین مردم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد از سومین جشن سینمای ایران، برای بازی در فیلم " کیمیا "

- برنده آهوی بلورین بازیگر برگزیده سینمای دفاع مقدس از پنجمین جشن سینمای ایران، برای بازی در فیلم "کیمیا"

- بهترین بازیگر نقش اول مرد در اولین جشنواره سینما و زن(1374)،به پاس بازی در فیلم " کیمیا "

- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم مرد از بیست وسومین جشنواره فیلم فجر(1383)،به پاس بازی در فیلم " سالاد فص

Friday, July 18, 2008

بار دیگر، شهری که دوست می داشتم


هلیای من!

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب می دانم که زندگی، یکسر، صحنه بازی ست؛
من خوب می دانم.
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!
به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را برنمی گرداند.
تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید؛ و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.
در آن لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،
در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،
در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،

در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،
در تمام لحظه هایی که تو میدانی، می شناسی و خواهی شناخت، به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان.

صبح که ماهی گیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته ای برسانم.

بیدار شو هلیا!
بیدار شو و سلام ساده ماهی گیران را بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید از اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
دیگر تکرار نخواهد شد.

سومین نامه
نه روز پس از بازگشت
هلیای من!
آیا هنوز ریزش باران بر گونه هایت تو را شاداب می کند؟
آیا هنوز بوی بیدها زمانی که از کنارشان می گذری شادی می آفریند؟

آیا هنوز از صدای لیوان ها که به هم می خورند و از آنکه ظرف های شسته را با دستمال زبر سپید خشک کنی شادمان می شوی؟
پس آن پرنده های جمله ها که هرگز بی سرآغازی به نام "ما" در اندیشه هایست پر نمی گفتند کجا رفتند؟

هلیا! مگر نمی گفتی که "ما" با هم خواهیم خندید و با هم خواهیم گریست؟
که روزی افسانه وش خواهیم مرد، در کنار هم - و افسوس، بماند برای دیگران؟
آیا مرداب انزلی یادت می آید هلیا؟

آن کرجی کوچک و آن قایقران خوش آواز اهل کجور؟

و آن غروب های حزن انگیز که ما را به یاد شهری که دوست می داشتیم و کودکی هایمان می انداخت؟
و می دانستیم که با نخستین چراغ، شادی ها همه باز خواهند گشت و ما باز خواهیم خندید؟

آن درخت های ابریشم با گل های نرم و نوازشگرش یادت می آید؟
آن روز که سراسیمه به دنبالمان می گشتند و من می گفتم که برگردیم هلیا، نگران خواهند شد، و تو می گفتی: نه، آنها اضطراب را، تا زمانی که ورق میدان دار آنهاست، نخواهند شناخت؟

و بلوچ ها ما را یافتند، در کنار هم، زیر آن درخت ابریشم؟
و ما به آنها گفتیم که هیچ چیز را به یاد نسپرند، و دانستند؟
یادت هست که دست های تو بر پشت برهنه ام خط خون می انداخت؟
یادت می آید آن شب که کنار جاده پیرمردی نشسته بود و من داستان زندگی باغچه ای را برایش گفتم و او گریست؟
یادت هست که با موهای خوابیده نرم و مرطوب به روی زمین آفتاب گیر کنارم غلتیدی و گفتی که بدنت را در میان ماسه ها بپوشانم؟

هلیا آن شب های زمستان را یادت می آید که دراتاق تو می نشستیم کنار آتش و از پر کردن لحظه های آینده با شادی، سخن می گفتیم و به پرده ها، به گلدان ها و تصاویری که باید روی دیوارها می نشستند فکر می کردیم؟
هلیا! من اینجا زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهم داشت.
زمستانی که هرگز از یاد نخواهد رفت.
ایمان من به تو ایمان من به خاک است.

ایمان من به رجعت هر شوکتی ست که در تخریب بنای پوسیده اقتدار دیگران نهفته است.
تو چون دست های من، چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون یادها از من جدا نخواهی شد.

هلیا به من بازگرد!

و مرا در محبس بازوانت نگهدار
و به اسارت زنجیرهای انگشتانت درآور
که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است.

سپر باش میان من و دنیا
که دنیا در تو تجلی خواهد کرد.
بر من ببند چون سدی عظیم
که در سایه تو من دریاچه ای نخواهم بود، آسمان دائم اردیبهشت خواهم بود.
هلیا! حدیث غریب دوست داشتن را اینک از زبان کسی بشنو که به صداقت صدای باران بر سفال ها سخن می گوید.
و با این وجود، حالی روانه تحقیر کلام خواهم شد- که مرا نمی گوید.

و بس- که به سرود نام تو بیندیشم و در انتظار قدم های تو بر برگ های خشک پاییز بنشینم.
هلیا
هلیا
هلیا



Wednesday, July 16, 2008

داستان نجار و خانه چوبی



نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد.
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.

صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.

در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتر و تمام مهارتی که در کار داشت را برای ساخت آن بکار می برد.
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد.
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.

اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست.
آري ، درست است .

شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.

Thursday, July 03, 2008

مشكلات خود را در خواب حل كنيد





به گفته دانشمندان، مغز انسان به هنگام خواب اطلاعات دريافتي را بازيابي مي‌كند.

دانشمندان ادعا مي‌كنند كه با توجه به شواهد موجود مي‌توان اين نصيحت قديمي را كه « براي حل مشكل خود بخوابيد» تاييد كرد.

آنها همچنين معتقدند كه خواب حافظه را تقويت مي‌كند و توانايي طبقه‌بندي انبوه اطلاعات دريافتي روزانه را به مغز مي‌دهد.

به گفته باب ستيك گولد، استاد روانپزشكي دانشكده پزشكي‌ هاروارد، انسان در طول خواب نه تنها به حافظه خود ثبات مي‌دهد بلكه معنا را نيز استخراج مي‌كند.

او در ادامه گفت: خواب به ما كمك مي‌كند كه از تجارب اكتسابي خود قوانيني دريافت كنيم. حتي اگر توضيح اين مطلب پيچيده باشد ولي مانند درك تفاوت بين سگ و گربه است.


اين گروه تحقيقاتي ميزان يادآوري ارتباط بين كلمات و علايم در افراد مورد آزمايش را مورد بررسي قرار دادند.

آنها توانايي اين افراد را در يادآوري كلمات خوانده شده قبل و بعد از خواب ارزيابي كردند و دريافتند كه افراد در حالت خواب مي‌توانند شمار زيادي از كلمات مرتبط را به خاطر آورند و يادآوري كلمات حاوي موضوعات مشترك نيز آسان‌تر است.

همچنين در صورتي كه فرد در فاصله بين خواندن مطلب و يادآوري آن نخوابد احتمال فراموشي يك مطلب از هر چهار مطلب وجود دارد.

دكتر جان گروگر از مركز تحقيقات خواب دانشگاه شوري، اعلام كرد: سال‌هاي سال كسي هدف از خوابيدن را نمي‌دانست؛ البته اكنون ما تنها با چند جنبه از خواب كه قابليت بازيابي اطلاعات را دارد، آشنا هستيم.

او گفت: انسان در طول روز انبوهي از اطلاعات را شكل‌دهي و ذخيره‌سازي مي‌كند و به نظر مي‌رسد تنها شيوه‌اي كه مغز به كمك آن اين اطلاعات را سامان‌دهي مي‌كند، خواب است.